نوشته‌ها

در سرزمینی که اعتماد باشد، واژه‌ها بی‌نیاز از قسم‌اند

https://t.me/HRStoryIran/36

https://shenoto.com/album/podcast/345332/در-سرزمینی-که-اعتماد-باشد،-واژه‌ها-بی‌نیاز-از-قسم‌اند

داستان بیستم و یکم: در سرزمینی که اعتماد باشد، واژه‌ها بی‌نیاز از قسم‌اند

هر که او بیدارتر، پر دردتر

هر که آگاه است، او را زهرتر

لیک چون آگاه شد جان از نهان

با دل آگه می‌شود پیوند جان

متاسفانه بین انتشار این قسمت و قسمت قبل بیش از یک ماه فاصله افتاد که دلایل مختلفی داشت، مهمترینش شاید جنگ ایران و اسرائیل و قطعی اینترنت و البته درگیری های کاری و ذهنی خودم بود که نتوانستم قسمتی را منتشر کنم و جا داره اگر منتظر قسمتی بودید، من همین ابتدا به خاطر عدم اطلاع رسانی عذرخواهی کنم. هنوز هم سایه جنگ رو حس میکنم، چون نمیدونم این آتش بس چقدر دوام داره و این قسمت هم با اینکه قرار نبود به جنگ ربط داشته باشه ناخودآگاه متاثر فضای ذهنی من به جنگ هم ربط پیدا کرد،؛ اما بریم سراغ قصه این قسمت.

یکی از همکارانم یک روز اومد تو اتاقم و گفت فرصت دارید کمی باهاتون حرف بزنم، و من هم با روی گشاده پذیراش شدم. حتما میدونید که یکی از موضوعاتی که بخشی از وقت و انرژی واحد منابع انسانی یا سرمایه انسانی را به خودش اختصاص میدهد، درد و دل های کارکنان است. بخشی از درد و دلها مربوط به محیط کار میشود، مثلا شکایت از مدیر یا همکار، برخی هم ربطی به محیط کار نداره و به مسائل شخصی میگذره، که معمولا به دو دلیل عنوان میشود، یکی به این دلیل که توجیهی باشد بر عملکرد ضعیف که منابع انسانی در جریان باشد اگر عملکرد کسی ضعیف شده به خاطر مشکلی در بیرون محیط کار است و حالا شاید درخواست کمک برای حل مشکل و بعضی اوقات هم صرفا درد و دل کردن است و درخواست کمکی هم از طرف فرد نمیشود. البته از این درد و دلها ممکنه خیلی چیزها در بیاد و خیلی گره ها را رفع بشود.

همکارمون گفت پسرم تو دانشگاه عاشق یک دختری شده و با هم در ارتباط بودند اما به دلایلی این رابطه دچار مشکل شده و بقول جوونا کات کردن، تا اینجای قصه را که تعریف کرد تو ذهنم داشتم جلو جلو فکر میکردم که خب حالا من چه کمکی میتونم بهش بکنم، بعد گفتم از وقتی این اتفاق افتاده پسرم دچار افسردگی شدید شده و نشسته تو خونه و از خونه بیرون نمیره و حتی دانشگاه هم نمیره. پرسیدم با مشاور روانشناس یا روانپزشک مشورت کردی؟ گفت بله داره به اصرار من پیش روانشناس میره. پرسیدم خب روانشناس چی میگه؟ گفت چی خاصی نمیگه، میگه فعلا باید چند هفته ای مستمر بیاد تا ببینیم حالش چطور میشه. تو ذهنم فکر کرده بودم بهش روانشناس معرفی کنم اما دیدم خودش این کار رو کرده.

این همکار ما یک خانم سرپرست خانوار است که شوهرش رو وقتی بچه هاش کوچک بودن از دست داده و با سختی بچه ها را بزرگ کرده، نگرانیش برام قابل درک بود و همش داشتم فکر میکردم برای حل مشکلش چه کمکی میتونم بکنم اما هر چی حرف زدیم دیدم درخواست کمکی مطرح نکرد. آخر سر بصورت مستقیم ازش پرسیدم اینها را که داری به من میگی کمکی از من میخوای یا صرفا میخوای درد و دل کنی؟ گفت هیچ کدوم! یه چند لحظه هنگ گردم که گزینه سوم چی میتونه باشه؟ بعد گفت راستش اومدم اینا رو به شما بگم، که در جریان باشید و خدای نکرده من پول حروم نخورم! من اینقدر درگیر داستان و پیدا کردن راه حل برای مشکلش بودم که اصلا بازم نفهمیدم منظورش چیه؟ گفتم پول حروم نخوری؟ منظورت چیه؟! گفت خب پسر من دانشگاه نمیره و نباید حق اولاد به من بدید! تازه مثل اینکه یک پتک بخوره تو سرم، داستان رو فهمیدم.

ما هر ترم دانشگاه از بچه های کارمندها که تحت تکفل مادر یا پدرشون هستند گواهی اشتغال به تحصیل میگیریم و چون زمان مکالمه ما وسط ترم بود ما از این موضوع اطلاعی نداشتیم.

طبق ماده ۸۶ قانون تأمین اجتماعی و آیین‌نامه‌های مربوطه، حق اولاد به شرح زیر تعلق می‌گیرد:

✅ شرایط تعلق حق اولاد:

  • فرزند باید تحت تکفل کارگر باشد.
  • حداکثر تا سه فرزند.
  • سن فرزند باید کمتر از ۱۸ سال باشد، مگر اینکه:

در حال تحصیل باشد (بدون محدودیت سنی در صورتی که گواهی تحصیل ارائه دهد)، یا

دچار بیماری یا معلولیتی باشد که توانایی کار کردن را از او سلب کرده باشد (با گواهی پزشک).

کارگر باید حداقل ۷۲۰ روز سابقه پرداخت بیمه در تأمین اجتماعی داشته باشد.

🧾 مبلغ حق اولاد:

میزان حق اولاد معادل ۳ برابر حداقل مزد روزانه برای هر فرزند (در هر ماه) است. این مبلغ هرساله متناسب با افزایش حداقل دستمزد تغییر می‌کند.

بهش گفتم مگر پسرت از دانشگاه اخراج شده؟ گفت نه، گفتم پس تا اخر ترم دانشجو محسوب میشه و ممکنه برگرده دانشگاه، تا وقتی سند رسمی مبنی بر اخراج یا ترک تحصیل پسرت نباشه، از نظر من دانشجو محسوب میشه. ترم بعد اگر نتونست گواهی اشتغال به تحصیل بیاره اونوقت در موردش حرف میزنیم. مبلغ حق اولاد الان که دارم این قسمت رو منتشر میکنم حدود 1 میلیون تومان است، این عدد اصلا تو حساب و کتاب شرکت ما عددی محسوب نمیشد اما برای اون همکار ما که دو تا بچه دانشجوی بیکار داشت مهم بود.

وقتی از اتاق رفت بیرون حس خوبی بهش پیدا کردم، حس اعتماد، حس اینکه با ادمهای با اخلاقی همکارم. دیدم اعتمادسازی چقدر دو طرفه است، اون با این حرفش باعث شد اعتماد من بهش دو چندان بشود و اتاق من هم باید فضای امنی باشد که افراد بتوانند به راحتی حرفهاشون رو بزنن و نگران قضاوت یا عواقب نباشند.

اعتماد در سازمان، اون چیزی که اگر نباشه، بهترین استراتژی‌ها هم شکست می‌خورن. ولی اگه باشه، حتی در دل بحران‌ها هم می‌شه دوام آورد.

اما تعریف اعتماد از نظر شما چیه؟

اعتماد رو می‌شه به زبان ساده این‌طور تعریف کرد: باور به نیت خوب و توانمندی طرف مقابل، وقتی کنترلی روش نداریم. یعین ما وقتی به کسی اعتماد میکنیم خودمون را در برابرش آسیب پذیر میکنیم.

اعتماد، از اون چیزهایی‌یه که همه‌مون درباره‌ش حرف می‌زنیم، ولی کمتر پیش میاد درباره‌ی ریشه‌هاش فکر کنیم. این‌که اصلاً اعتماد چطور شکل می‌گیره؟ از کجا میاد؟ و چه چیزهایی باعث می‌شن باقی بمونه یا از بین بره؟

روان‌شناس‌ها یه مثال معروف دارن: رابطه‌ی بین والد و کودک.

بچه‌هایی که والدینی دارن که رفتارشون قابل پیش‌بینیه – یعنی بچه می‌دونه اگه یه اشتباهی بکنه یا یه حرفی بزنه، واکنش پدر و مادرش قراره چی باشه – معمولاً تو بزرگسالی آدم‌های باثبات‌تری می‌شن.

اعتماد این بچه‌ها به دنیا بیشتره، چون فهمیدن که دنیای اطراف‌شون نظم داره، می‌شه بهش تکیه کرد. می‌شه حدس زد که حالا که این اتفاق افتاد، قدم بعدی چیه. این یعنی امنیت. این یعنی آرامش روانی. این یعنی اعتماد.

حالا بیایم همین مفهوم رو وارد فضای سازمان کنیم.

توی یک سازمان هم، اعتماد جایی ساخته می‌شه که آدم‌ها بتونن پیش‌بینی کنن در مواجهه با هر موقعیت، چه اتفاقی می‌افته. یعنی بدونن چه زمانی حقوق‌شون پرداخت می‌شه، درخواست‌هاشون از چه روالی پیگیری می‌شه، آیا بازخوردی که می‌گیرن سازنده‌ست یا تنبیه‌کننده‌، آیا اشتباه کردن به قیمت طرد شدن تموم می‌شه یا یادگیری. بدونن مدیرشون در موقعیت‌های مختلف چه واکنشی نشون می‌ده، همکارهاشون در بحران‌ها چطور عمل می‌کنن. این پیش‌بینی‌پذیری، حتی اگه کامل و بی‌نقص هم نباشه، خودش ریشه‌ی اصلی شکل‌گیری اعتماده.

اعتماد وقتی باشه، امنیت روانی میاد. وقتی آدم‌ها احساس امنیت کنن، به سازمان دل‌بسته می‌شن، تعلق پیدا می‌کنن.و جالبه که این احساس تعلق، یه جورایی احساس ارزشمند بودن هم به همراه میاره. آدم‌ها توی چنین محیطی، خودشون رو بخشی از کل می‌بینن. حس می‌کنن بودن‌شون معنا داره، و می‌تونن تأثیر بگذارن.

بیایم با خودمون صادق باشیم: توی سازمانی که کار می‌کنید، تا چه اندازه می‌تونید واکنش مدیرتون یا ساختار سازمان رو در موقعیت‌های مختلف پیش‌بینی کنید؟

و اگر نمی‌تونید، این عدم پیش‌بینی‌پذیری چه تأثیری روی اعتماد و انگیزه‌ی شما گذاشته؟

ولی این وسط یه مهارت کلیدی هم هست که خیلی وقت‌ها بهش توجه نمی‌شه:

این‌که مدیر بلد باشه به پرسنلش اعتماد کنه.

اعتماد کردن هم مهارته. یعنی مدیر بفهمه که چه‌جوری باید فرصت بده، چه‌جوری باید خطاها رو مدیریت کنه، چطور باید از کنترل‌گری فاصله بگیره.

و وقتی این اعتماد دوطرفه شکل بگیره، گفت‌وگوها راحت‌تر می‌شن، ایده‌ها آزادانه‌تر بیان می‌شن، و تصمیم‌ها دقیق‌تر و مشترک‌تر گرفته می‌شن.

اعتماد یه انتخابه. انتخابی که هر روز، تو هر برخورد، تو هر جلسه، تو هر تصمیم، باید از نو ساخته بشه.
اگه دنبال یه سازمان سالم، نوآور، باوفا و قوی هستیم، باید از همین امروز بپرسیم: من برای ساختن اعتماد، چه قدمی برداشتم؟

حالا اگر بخوایم یه نگاه بزرگ‌تر بندازیم، همین اصل رو می‌شه توی جامعه و حاکمیت هم دید.

ما توی شرایطی مثل جنگ یا بحران‌های شدید، چیزی که از دست می‌دیم فقط منابع یا زمان نیست؛ اون چیزی که به‌شدت آسیب می‌بینه، اعتماد مردمه. چرا؟ چون همه چیز غیرقابل پیش‌بینی می‌شه.

آدم‌ها نمی‌دونن حکومت چه تصمیمی می‌گیره، واکنش‌ها چیه، مسیر بعدی کدومه. نمی‌دونن آیا می‌شه بر اساس تجربه‌ی گذشته، آینده رو حدس زد یا نه. و وقتی این پیش‌بینی‌پذیری از بین می‌ره، امنیت روانی فرو می‌ریزه. و جایی که امنیت نباشه، اعتماد هم نمی‌مونه.

اینجاست که نقش سازمان خیلی مهم می‌شه.

اگه سازمان بتونه محیطی بسازه که در اون، حتی در دل بحران‌های بیرونی، آدم‌ها بدونن که اینجا رو می‌تونن بفهمن، روالش رو بدونن، باهاش کنار بیان، اون‌وقت این محیط کاری تبدیل می‌شه به یه «جزیره‌ی امن» وسط یک دنیای ناپایدار.

همون‌طور که کودک برای رشد نیاز به والد قابل پیش‌بینی داره، بزرگسال هم برای شکوفا شدن نیاز به ساختار و روابط قابل پیش‌بینی داره.

پیش‌بینی‌پذیری، پایه‌ی اعتماد و اعتماد پایه‌ی تعلقه

تو یه سازمان، اعتماد یعنی کارمندی که مطمئنه مدیرش پشتشه. مدیری که خیالش راحته تیمش کار رو جلو می‌بره. و هم‌تیمی‌هایی که بدون ترس از قضاوت، نظراتشون رو مطرح می‌کنن.

اما نکته مهم اینجاست: اعتماد یه احساسه، نه دستورالعمل. یعنی نمی‌شه با یک آیین‌نامه یا جلسه بگیم “از امروز اعتماد کنید!” اعتماد ساخته می‌شه… با زمان، با تکرار، با رفتار.

اگه اعتماد نباشه چی؟ آدم‌ها محتاط می‌شن، سکوت می‌کنن، پشت سر هم حرف می‌زنن، اطلاعات رو نگه می‌دارن، و انگشت اتهام همیشه آماده است.

حالا سوال مهم اینه که اعتماد چطور ساخته می‌شه؟

بنظرم اعتماد نتیجه‌ی ترکیب سه عامل مهمه:

  1. تمامیت یا صداقت (Integrity):
    اگه مدیر می‌گه «ما کنار شما هستیم»، باید در عمل هم همین رو نشون بده.
    تناقض بین حرف و عمل، سریع‌تر از هر چیز اعتماد رو نابود می‌کنه.
  2. شایستگی (Competence):
    آدم‌ها فقط به نیت خوب اعتماد نمی‌کنن. باید ببینن شما توانایی انجام کاری که قولش رو دادین دارین یا نه.
  3. دغدغه‌مندی (Care):
    آدم‌ها زمانی اعتماد می‌کنن که بدونن شما براشون مهمین.
    همون‌قدر که شما برای کار اهمیت قائلین، برای انسان‌ها هم باید اهمیت بدین.

مدیران باید اولین کسانی باشن که بذر اعتماد رو می‌کارن.

  • با شفاف بودن در تصمیم‌ها
  • با شنیدن نظرات حتی مخالف
  • با پذیرش اشتباه خودشون
  • با حمایت از تیم در زمان بحران

یه مدیر شجاع کسیه که اجازه می‌ده آدم‌ها اشتباه کنن و یاد بگیرن، نه این‌که تنبیه بشن.

کلا اعتمادسازی پایه هر رابطه ای محسوب میشود، اگر به طرف مقابل اعتماد نکنیم هیچ رابطه درستی شکل نمیگیره، حتی وقتی میخواهیم کالا یا خدماتی بخریم اگر به فروشنده اعتماد نکنیم احتمال خرید میاد پایین و اگر خریدی میکنیم قطعا قبلش به فروشنده اعتماد کردیم.

تو این فضای جنگ داشتم فکر میکردم چقدر به حاکمیت اعتماد داریم و حاکمیت چقدر به مردمش اعتماد داره؟

فارغ از موضوع جنگ، واکنش مردم به حکومتی که به حرفها و عملکردش اعتمادی نیست، مثل واکنش کارکنان به شرکت ها است. اگر تو از وضعیت معیشتی خودت اطمینان نداشته باشی احتمالا مهاجرت میکنی، اگر کارمندی ندونه حقوقش به موقع پرداخت میشه یا نه، یا توافقات مالی اجرا میشه یا نه، از شرکت جدا میشه. اگر مردم تو جامعه تنونن حرف بزنن یا حرفشون شنیده نشه احتمالا میرن جایی که حرفشون شنیده بشه یا حداقل نزدیک به افکارشون باشه، تو شرکت هم همینه، اگر فرهنگ سازمانی شنوای خواسته های پرسنل نباشه بعد یک مدت نارضایتی شغلی در شرکت به شدت زیاد میشه. اگر تو جامعه ای افراد نالایق پست و مقام بگیرن، آدمهای شایسته میرن جایی که قدرشون رو بدونن، تو شرکت هم همینه، بال و پر دادن به آدمهای نالایق باعث حذف افراد لایق و در نهایت شکست خود شرکت میشه.

داشتم فکر میکردم کاشکی سران مملکت قبل از گرفتن پست سیاسی، یک شرکت را اداره میکردن، اگر عملکرد مناسبی داشتند بعد بهشون اجازه اداره مملکت داده میشد، بعضی از این حضرات نه تنها یک شرکت را نمیتونن اداره کنند.

تو این وضعیت جنگی خروج بی حساب کتاب مهاجران افغان هم از نظرم یکی از خطاهای مدیریتی کلان بود. انگار شما تو شرکت یک دفعه پرسنل یک بخش را کامل تعدیل کنی. مهاجران افغان بخش عظیمی از کارهای ساختمانی و خدماتی ایران را برعهده داشتند و با خروج ناگهانی و برنامه ریزی نشده، قطعا بازار کار در این بخش ها دچار بحران خواهد شد. اگر بخوام مستند حرف بزنم گزارش جاب ویژن بعد از جنگ 12 روزه نشون میده گروه شغلی نگهبان با 18% بیشترین افزایش تقاضا را داشته، چون اکثر سرایدارهای افغان از ایران اخراج شدند. چون به سیاست های حاکمیت خیلی دفعتی تغییر میکند و غیرقابل پیش بینی میکند.

اگه این قسمت براتون مفید بود، خوشحال می‌شم با بقیه هم به اشتراک بذارین. من داستانهای منابع انسانی را در سایت، کانال تلگرام، کست باکس و شنوتو، همگی با عنوان داستانهای منابع انسانی منتشر میکند، اگر از کست باکس یا شنوتو بشنوید من آمار دقیق تری از شنیدن شما دارم و میتونم بفهمم چه محتوا و فرمی را بیشتر دوست دارید.

بدرود و پر اعتماد باشید!

#Alireza_Keshtgar

#علیرضا_کشتگر

داستان‌های_منابع_انسانی #داستان #منابع_انسانی #علیرضا_کشتگر #ساختار_سازمانی #گریدینگ #شغل #شاغل #جذب #استخدام #رزومه #تحلیل_داده #مدیریت_عملکرد #نگهداشت #جبران_خدمات

شبِ تاریک و بیمِ موج و گِردابی چنین هایل / کجا دانند حالِ ما سبک‌بارانِ ساحل‌ها؟

https://t.me/HRStoryIran/35
https://shenoto.com/album/podcast/321845/شبِ-تاریک-و-بیمِ-موج-و-گِردابی-چنین-هایل–کجا-دانند-حالِ-ما-سبک‌بارانِ-ساحل‌ها؟

داستان بیستم: شبِ تاریک و بیمِ موج و گِردابی چنین هایل / کجا دانند حالِ ما سبک‌بارانِ ساحل‌ها؟
11 اردیبهشت در رویداد رانکس در دانشکده اقتصاد دانشگاه شریف در پنلی با عنوان منابع انسانی در عصر نااطمینانی به همراه آقای ولائی مدیرعامل جاب ویژن، آقای شهرمیانی مدیرعامل رهنما کالج و آقای کیانپور رئیس هیئت مدیره شاپرک آبی حضور داشتم و از هم نشینی و هم صحبتی با این عزیزان لذت بردم.
تو این پنل حرفهای زدم و البته حرفهایی که فرصت نشد بزنم، بعد تصمیم گرفتم حرفهایی که زدم و نزدم رو برای شما اینجا تعریف کنم. بالاخره اینم یک برش از داستان کار من هست.
11 اردیبهشت که پنل تخصصی ما برگزار شد روز کارگر هم بود و من هم به همین مناسبت با تبریک این روز شروع کردم اما راستش این تبریک با یک تسلیت همراه بود، تسلیت به ایران و علی الخصوص بندرعباس، انفجار 5 روز قبلش در بندر شهید رجایی تعداد زیادی از هموطنان ما که اکثرا کارگران بندر بودند را از ما گرفت که هنوز هم بعد از گذشت حدود 20 روز هویت برخی از جان باختگان مشخص نیست. انگار این یک نمونه از عواقب عصر نااطمینانی حداقل تو کشور ماست.

هنوز تکلیف خسارت های وارده به برخی محموله های اسکله دقیق مشخص نیست. اینکه مواد اولیه وارداتی که از بین رفته در چند ماه آینده باعث اختلال در تولید چند شرکت میشه هنوز دقیق معلوم نیست، و شرکت هایی که مواد اولیه وارد کردند الان باید دوباره فرآنید واردات و گرفتن ارز و ثبت سفارش و هزرا تا کار اداری رو دوباره تکرار کنند خودش یعنی نااطمینانی…
بگذریم، یک اتفاق جالب دیگه که تو ابتدای پنل افتاد این بود که اعضای پنل خودشون رو معرفی کردند و ازر سوابق خودشون گفتند و مشخص شد که همگی سابقه تحصیلی غیرمرتبط (مهندسی) با فعالیت فعلی داشتیم. آقای ولایی مهندسی برق، آقای شهرمیانی مهندسی مخابرات، آقای کیانپور مهندسی صنایع و من مهندسی مکانیک. هم.ن جا به این نکته اشاره کردم که بنظرم خود همین ترکیب پنلیست ها هم نشانه ای از منابع انسانی در عصر نااطمینانی هست.

به احتمال قریب به یقین هیچ یک از ما که اونجا نشسته بودیم موقع کنکور فکر نمیکردیم با این عناوین شغلی تو این پنل باشیم، ما فوقش داشتیم ریسک های مختلف قبولی در رشته های مهندسی در دانشگاه های مختلف رو با هم مقایسه میکردیم. از یک زاویه شاید غم انگیزه که سیستم آموزشی ما افراد را درست هدایت نکرده و افراد بعد از تجربه شخصی، راهشان را یافتند. و البته یک تلقی دیگر این است که منابع انسانی ظاهرا یک موضوع بین رشته ای است. درش باید خیلی چیزهای بدانیم و شاید نزدیک ترین مدیران از نظر پروفایل مهارتی به مدیران عامل، مدیران منابع انسانی هستند، نمونه اش آقای شهرمیانی که سالهای مدیر منابع انسانی رهنما بودند و در حال حاضر مدیرعامل رهنما کالج هستند.

منابع انسانی دیگر یک واحد سازمانی نیست بلکه یک اکوسیستم چندوجهی داده محور است. که هم خودش طراحی میکنه هم خودش اجرا میکنه و هم خودش نظارت میکنه. تو پرانتز بگم یکی از آفت های منابع انسانی هم همین است که هر کسی از هر رشته و تخصصی فکر میکند می تواند مدیر یا متصدی منابع انسانی باشد، کما اینکه در گذشته مدیر اداری و مالی داشتیم که اکثرا مدیران مالی بودند! در صورتی که لازمه اگر بخواهیم وارد این حوزه شویم، موضوعات تخصصی این حوزه را هم فرا بگیریم.
خب با یه مثال ساده شروع کنیم: تصور کن داری از یه پل رد می‌شی. اگه مطمئن باشی که پل محکمه، حتی بهش فکر نمی‌کنی. ولی اگه حس کنی ممکنه هر لحظه بریزه، دیگه همه‌چی تغییر می‌کنه: راه رفتنت، تمرکزت، استرست، و حتی اعتماد به خودت. این یعنی نااطمینانی.
آقای کیانپور ازم سوال کرد اگر 18 سال دیگه دخترت بخواد شغل انتخاب کنه چه پیشنهادی بهش میکنی؟ من اونجا گفتم شغل خاصی را بعنوان مصداق بهش معرفی نمیکنیم، فقط بهش میگم شغلی رو انتخاب کن که هم خودت توش خوشحالی و هم دیگران را میتونی خوشحال کنی. الان بخوام تکمیلش کنم از فلسفه ایکیگای ژاپنی ها استفاده میکنم. میگم نقطه اشتراک کاری که دوسش داری با کاری که درش مهارت داری و آن چیزی که جهان بهش نیاز داره و بابتش حاضره پول بده را پیدا کن اون بهترین کاره.
حالا برگردیم به تاریخ حتما یک عصر اطمینانی بوده که الان داریم میگیم عصر ناطمینانی دیگه. عصر اطمینان کی بود؟ تو غرب قرن بیستم (تقریباً از ۱۹۵۰ تا ۱۹۹۰) نماد اطمینان بوده. چه عواملی توش مطمئن بوده؟
۱. رشد اقتصادی باثبات: بعد از جنگ جهانی دوم، دنیا وارد دوره‌ای شد که بهش می‌گن «رشد اقتصادی طلایی». صنایع شکوفا شدن، طبقه‌ی متوسط رشد کرد، و کار پیدا کردن، خونه خریدن، حتی بازنشستگی، قابل برنامه‌ریزی بود.
۲. جهان دو قطبی = پیش‌بینی‌پذیر: جنگ سرد، هرچند پرتنش بود، ولی ساختار قدرت جهانی رو «ثابت» کرده بود: غرب در مقابل شرق. سیاست‌ها، رقابت‌ها و حتی درگیری‌ها یه نظم مشخص داشتن.
۳. فناوری آرام‌تر حرکت می‌کرد: تحول تکنولوژی وجود داشت، ولی آهسته‌تر. کامپیوترها، تلویزیون، ماشین لباسشویی و… همه به تدریج وارد زندگی مردم شدن. فرصت انطباق وجود داشت.
۴. اطلاعات محدود ولی قابل اعتماد: مردم از طریق چند رسانه‌ی محدود (روزنامه، رادیو، تلویزیون) اطلاعات می‌گرفتن. سرعت انتقال اطلاعات پایین بود، ولی اعتماد بهش بالا بود. مثلا هر چی تلویزیون ایران میگفت ما قبول میکردیم
۵. ساختارهای اجتماعی پایدارتر بودن: خانواده‌ها ساختار مشخص‌تری داشتن. شغل‌ها طولانی‌مدت‌تر بودن. مهاجرت کمتر بود. و ارزش‌ها، حتی اگر سنتی بودن، دست‌کم برای مردم واضح بودن. الان اصلا نمیشه با اطمینان گفت یک کاری خوبه یا بده. مثلا قبلا حتما ازدواج کردن کار خوبی بود الان نمیتونه به کسی توصیه کنی ازدواج کن.
حالا همه‌ی اون ستون‌ها ترک برداشتن:
• رشد اقتصادی دیگه تضمین‌شده نیست. نوسانات شدید بازارها، بحران‌های مالی، تورم، رکود، و شوک‌های جهانی مثل کرونا یا جنگ‌های بزرگ (مثلاً روسیه و اوکراین) باعث شدن اقتصاد جهانی پیش‌بینی‌ناپذیر بشه. ساختار رمزارزها از تمرکز اقتصاد به عدم تمرکز داره پیش میره، هیچ کسی نمیتونه ادعای کنترل بکنه.
• رقابت‌های جهانی پیچیده و چندقطبی شدن. علاوه بر آمریکا و روسیه الان چین اومده وسط، اتحادیه اروپا هست، هند هست. تو منطقه ما قبلا ایران و عربستان و اسرائیل بودند الان ترکیه و امارات اومدن بالا
• تکنولوژی داره با سرعت سرسام‌آور پیش می‌ره. ظهور هوش مصنوعی، اتوماسیون، بلاک‌چین و سایر تکنولوژی‌های نوین باعث شده مشاغل، صنایع و حتی شکل زندگی روزمره‌ با سرعتی بی‌سابقه تغییر کنند. آینده‌ی کار، آموزش، و تعاملات اجتماعی هنوز شکل روشنی نداره. الان هوش مصنوعی صرفا ابزار نیست داره جای من تصمیم میگیره، که مثلا از این مسیر برو
• اطلاعات بی‌نهایت، اما پر از شایعه و تناقض. منابع اطلاعاتی بینهایت، هر نفر میتونه تولید محتوا بکنه
• ساختارهای اجتماعی سیال و گاه شکننده شدن. افزایش پوپولیسم، بحران‌های مهاجرت، اعتراضات مردمی، جنگ‌های منطقه‌ای و کاهش اعتماد به نهادهای رسمی، فضا رو از نظر سیاسی متزلزل کرده.
• محیط زیست: ما تو دنیایی زندگی می‌کنیم که دیگه فصل‌ها هم به تقویم پایبند نیستن. تغییرات اقلیمی، خشکسالی، طوفان، آتش‌سوزی‌های مهیب. اینا فقط خبر نیستن، دارن واقعاً زندگی آدم‌ها رو تغییر می‌دن. خشک شدن دریاچه ارومیه، فرونشست زمین
و مهم‌تر از همه: تغییرات از آینده نمیان، از «امروز» شروع می‌شن. یعنی حتی الان هم نمی‌دونی که الان کجای کاری! در نتیجه عصر اطمینان، دوره‌ای بود که مردم می‌تونستن برنامه‌ریزی بلندمدت کنن، چون دنیا براشون یه حدی از نظم و پیش‌بینی‌پذیری داشت. ولی در عصر نااطمینانی، حتی تصمیم‌های ساده مثل انتخاب شغل، مهاجرت، یا داشتن فرزند، پر از سوال بی‌جواب شده.
خب سوال اینه که این ها چه ربطی به منابع انسانی پیدا میکند؟
تمام این ها روی انسان ها تاثیر میگذاره. روی روح و روانشان، وقتی آدم ندونه چی در انتظاره، مغز وارد حالت بقا می‌شه.
تمرکز پایین میاد، استرس بالا می‌ره، تصمیم‌گیری سخت می‌شه، و حس کنترل از بین می‌ره. خب قطعا روی بهره وری، کارایی افراد اثر میگذاره.
تو محل کار، این یعنی بی‌انگیزگی. تو زندگی شخصی، یعنی تعویق تصمیم‌های بزرگ. تو روابط انسانی، یعنی فاصله گرفتن.
روی کسب و کارها اثر میگذاره، کسب و کارها هم به تبع روی افراد شاغل در آن کسب و کار اثر میگذارن و این چرخه است یعنی موضوعات منابع انسانی وقتی مهمه که اثرش روی کسب و کار مشخص باشه (دیو الریچ)

کلا پارادیم کنترل را باید کنار بگذاریم. یک کتاب هست به نام بودن در عصر پیچیدگی و ابهام هنر رهایی از تله های ذهن برای مدیر بودن در جهان مدرن که البته فکر میکنم مترجم ها تحت تاثیر VUCA این ترجمه را کردند.
Unlocking Leadership Mindtraps: How to Thrive in Complexity

اصل قضیه اینه که سرعت تغییر دنیا با سرعت تغییر ما یکسان نیست، باید خودمون رو با تغییرات سازگار کنیم.
جنس مطالب این کتاب از نوع مهارت های نرم است.
طبق تحقیقات هاروارد و مرکز تحقیقیات استنفورد 85% موفقیت مرتبط با مهارت های نرم هست اما 28% هزینه آموزش صرف یادگیری این مهارت ها میشود! قطعا 15% مهمه اما اگر ارتباطات مهم نبود الان این رویداد به این شکل برگزار نمیشد.

منابع انسانی در دنیا و ایران اختلاف دارد: ما تعداد پرسنل منابع انسانی تقریبا دو برابر استاندارد جهانی است. نرخ خروج ما در ایران 50% بیشتر از استاندارد جهانی است!

برگردیم به ابهام، مثلا کرونا، دلیلی که کرونا رو مثال میزنم به خاطر این بود که همه رو درگیر کرد و برای همه قابل لمسه، برخی اتفاقات برخی از افراد جامعه را درگیر میکنه، مثلا ترامپ میاد منع ورود بری کشورها رو میده اما کرونا همه دنیار را بدون استثنا درگیر کرد.
مثلا المپیک که دوره بعدش هم معلومه کجاس، تصور کن سال ۲۰۲۰، همه‌چیز برای المپیک توکیو آماده بود. ورزشکارها تمرین کرده بودن، بلیت‌ها فروش رفته بود، برنامه‌ها چیده شده بود. ناگهان کووید-۱۹ اومد!
• نوسان (Volatility): همه‌چیز به سرعت تغییر کرد؛ محدودیت‌های سفر، قوانین بهداشتی، بسته شدن مرزها.
• نااطمینانی (Uncertainty): کسی نمی‌دونست المپیک برگزار میشه یا نه، یا چه زمانی ممکنه بشه.
• پیچیدگی (Complexity): هزاران ذینفع درگیر بودن: ورزشکاران، مربی‌ها، دولت‌ها، اسپانسرها، رسانه‌ها و…
• ابهام (Ambiguity): اطلاعات ضدونقیض میومد. معلوم نبود چه تصمیمی درسته. چطور باید مسابقات رو امن برگزار کرد؟
در نهایت هم بازی‌ها یک سال عقب افتادن، ولی با کلی تغییر و بدون تماشاگر.
این یه نمونه خالص از دنیای VUCA بود. تو دنیای VUCA، شرکت‌هایی زنده می‌مونن که این مهارت‌ها رو داشته باشن:
۱. چابکی (Agility):باید سریع تصمیم بگیرن و بتونن خودشون رو با تغییرات تطبیق بدن.
مثلاً یه استارتاپ موفق خیلی راحت مدل کسب‌وکارش رو تغییر میده (“pivot” میکنه) اگه ببینه بازار تغییر کرده.
۲. آینده‌نگری (Foresight):باید دنیا رو اسکن کنن، روندهای آینده رو زودتر ببینن و خودشون رو آماده کنن.
شرکت آمازون، سال‌ها قبل از بقیه، روی خرید آنلاین و کلود کامپیوتینگ سرمایه‌گذاری کرد، چون فهمید آینده اونجاست.
۳. همکاری (Collaboration):: تو دنیای پیچیده، هیچ شرکتی تنها نمی‌تونه موفق بشه. باید شریک بشن، همکاری کنن، شبکه بسازن. اصلا هموسیپین ها به خاطر این همکاری تونستن باقی بمونن
۴. یادگیری مستمر (Continuous Learning):تو دنیای نوسانی، دانشی که امروز داری، فردا ممکنه بی‌ارزش بشه. شرکت‌هایی که یاد می‌گیرن، رشد می‌کنن. کارفرمای عزیز یاد بگیر با نسل های جدید چطوری میشه بهتر تعامل کرد نسل جدید یاد بگیر کارفرماهای قدیم رو چط.ری میشه متقاعد کرد، مهارت مذاکره داشته باش.
۵. تاب‌آوری (Resilience):شرکت‌هایی که شکست می‌خورن و دوباره بلند میشن، برنده میشن.
مثل استارباکس که بحران ۲۰۰۸ رو با بازنگری کامل مدل کاریش پشت سر گذاشت.
اصلا کسی فکر نمیکرد یک پاندمی کل دنیار رو تغییر بده. بتونی تو خونه موندن رو تاب بیاری.
یکی از بهترین مدل‌هایی که تو دنیای VUCA به کار میاد، مدل OODA Loop هست.
این مدل رو یه خلبان نیروی هوایی آمریکا به اسم جان بوید (John Boyd) ساخته.
• Observeمشاهده کن: اطلاعات خام جمع کن. چی داره تو محیط اتفاق میفته؟ چه تغییراتی داره شکل می‌گیره؟ چه ترندهایی ظاهر شدن؟
• Orientجهت‌گیری کن: اطلاعات رو تحلیل کن. بفهم این تغییرات چه معنی‌ای برای تو دارن. ذهنیتت رو تنظیم کن. تعصب و پیش‌فرض‌ها رو بنداز دور
• Decideتصمیم بگیر: بین گزینه‌ها انتخاب کن. نباید گیر بیفتی تو تجزیه‌وتحلیل بی‌پایان (“فلج تصمیم‌گیری”).
• Act عمل کن: سریع اقدام کن. نتیجه عمل رو ببین. اگر لازم شد، بلافاصله به مرحله مشاهده برگرد و چرخه رو تکرار کن.
و نکته مهم: این حلقه مدام باید تکرار بشه و هر چه سریع‌تر انجامش بدی، برنده‌ای.
چرا OODA تو دنیای VUCA جواب میده؟ چون بهت کمک می‌کنه سریع‌تر از رقیب تغییرات رو ببینی، تحلیل کنی، تصمیم بگیری و حرکت کنی. سرعت و انعطاف توی دنیای ناپایدار، کلید بقاست. شرکت‌های بزرگ فقط یه بار OODA نمی‌زنن! اونا چندین OODA همزمان دارن: تو استراتژی، بازاریابی، توسعه محصول، منابع انسانی و…

فرض کن میخوای شغلت رو عوض کنی یا یه تغییر حرفه‌ای بزرگ بدی.
Observeمشاهده کن: بازار کار رو بررسی کن. چه مهارت‌هایی الان داغه؟ چه شرکت‌هایی دارن استخدام می‌کنن؟ به خودت هم نگاه کن: چه مهارت‌هایی داری؟ چه چیزایی بلدی؟ از چی خوشت میاد؟
Orient جهت‌گیری کن: تحلیل کن: تو کجا قوی‌ای؟ چه بازارهایی با مهارت‌هات هماهنگه؟ چه تغییراتی ممکنه توی دنیا بیاد که روی آینده کارت تاثیر بذاره؟ مثلاً AI، ریموت ورک
Decide تصمیم بگیر: مثلاً تصمیم بگیر یه مهارت جدید یاد بگیری (مثل برنامه‌نویسی، تحلیل داده، یا مارکتینگ دیجیتال) یا وارد یه صنعت خاص بشی.
Actعمل کن: سریع یه دوره آموزشی شروع کن، یه پروژه کوچیک بگیر یا حتی رزومه بفرست. نتیجه رو ببین و براساسش دوباره OODA رو اجرا کن مثلاً اگر دیدی یه حوزه رو دوست نداری، سریع pivot کن
کسی که OODA میزنه، تو ۶ ماه میتونه یه شغل عالی پیدا کنه. کسی که فقط فکر میکنه و تحلیل میکنه ولی عمل نمی‌کنه (“فلج تصمیم‌گیری”)، ممکنه ۲ سال هیچ حرکتی نکنه!

بخوام جمع بندی بکنم نه کارفرما الان از کارکنان مطمئن هست، نمونه اش نرخ خروج های بالا نسبت به گذشته و میانگین ماندگاری حدود 3 سال است، از طرفی کارمند هم از کارفرما مطمئن نیست چو ممکن هر چقدر هم خوب کار کنه یک قانون یا گرفتن پروژه از شرکت باعث تعدیل فرد بشه.
منابع انسانی ها باید یک بستر یادگیزری مستمر ایجاد کنند.
کارمندها باید خودشون مدام دنبال یادگیری باشند.
کارفرما ها هم تا حد ممکن باید شفافیت داشته باشند چون خود زمانه به اندازه کافی پر ابهام است.
و لازمه که داده محوری را در منابع انسانی جدی بگیریم. به این معنی که اول داده های منابع انسانی را جمع آوری کنیم و بعد وصلشون کنیم به داده های کسب و کار. استفاده از داده کمی این عدم قطعیت را کمرنگ تر میکنه.
البته باید بگم هر کاری هم بکنیم هیچ تضمینی نداره که به اهداف مدنظر برسیم، مشاورهای منابع انسانی مثل دعانویس ها شدن، میاد طرح میدن بعد که نتیجه نداد میگن خوب اجرا نکردید، البته که اجرای بخش مهمی است اما واقعیت اینه که بعضی وقتها صرف اجرا دلیل شکست نیست بلکه عواملی که در هاله از ابهام هستند منجر به شکست میشوند.

#Alireza_Keshtgar

#علیرضا_کشتگر

داستان‌های_منابع_انسانی #داستان #منابع_انسانی #علیرضا_کشتگر #ساختار_سازمانی #گریدینگ #شغل #شاغل #جذب #استخدام #رزومه #تحلیل_داده #مدیریت_عملکرد #نگهداشت #جبران_خدمات

خنده ی تلخ من از گریه غم انگیزتر است

https://t.me/HRStoryIran/33

https://shenoto.com/album/podcast/305236/خنده-ی-تلخ-من-از-گریه-غم-انگیزتر-است

 
داستان هجدهم: خنده ی تلخ من از گریه غم انگیزتر است

بعضی وقتها به ناچار باید با روی خوش با کارمندها گفتگو کنم، حتی لبخند بزنم تا کمی دردشون رو تلطیف کنم و کمی امیدواری بدهم و با غلیظ شدن، دردشون رو سنگین تر نکنم.

نمیدونم اصلا این قسمت رو چجوری شروع کنم، کلی داده موضوع مختلف و متنوع تو ذهنم هست که نمیدونم چطوری ارتباطشون رو به شما نشون بدم.

داستان از این قراره که همه میدونم تو این یک ماه اخیر قیمت دلار یا بهتره بگم کلا ارزهای خارجی مثل یورو، پوند، درهم به شدت رشد کرد و به عبارتی ارزش پول ملی ما کاهش پیدا کرد.

تو این شرایط یکی از همکاران ماه پیش اومد و گفت از یک شرکت دیگه پیشنهاد همکاری با دو برابر مبلغ حقوق فعلی داره و اگر ما نمی تونیم همچین حقوقی بهش بدهیم متاسفانه باید از ما جدا بشه، بهش گفتم ما که نمیتونیم آخر سال یکدفعه حقوق تو رو 2 برابر کنیم و دو ماه دیگه هم دوباره حداقل افزایش سالانه قانونی رو بزنیم، اگر فکر میکنی جور دیگه میتونی با هم تعامل کنیم بگو وگرنه یک دقیقه هم معطل نکن و برو.

راستش من معمولا اینقدر صریح و سریع نمیگم برو و سعی میکنم با همکارم وارد مذاکره بشوم که ببینم با چه شرایطی میتونم راضیش بکنم که ما را ترک نکنه، چون از دست دادن یک همکار خوب یعنی ضرر محض، کلی تجربه و دانش رو با خودش میبره، از اونور جایگزین کردن یک نفر مشابه کلی وقت و انرژی میبره و هزار تا داستان دیگه… شاید یکی از سخت ترین کارهای منابع انسانی هم همین باشه اما شرایط این همکارمون رو میدونستم و از نظر مالی هم میدونستم در تنگناس و حقوق 2 برابر یعنی 100% افزایش حقوق براش حکم عصای موسی رو داره که بزنه و دریای مشکلات رو بشکافه.

یک هفته بعد یکی دیگه از همکارها اومد و اون هم دقیقا همین موضوع را مطرح کرد که جای دیگر بهش پیشنهاد همکاری با دو برابر حقوق را دادن، البته شرایط این همکارمون با قبلی متفاوت بود و با این وارد مذاکره شدم و تلاش کردم حداقل تا بعد از عید نوروز نگهش دارم تا ببینیم شرایط افزایش حقوق ها در سال دیگر چطور میشه.

همیشه مقدار افزایش قانونی و اجباری سالانه حقوق که توسط شورای عالی کار اعلام میشه یک لنگرگاه ذهنی ایجاد میکنه که کارفرما و کارمند بر اساس اون لنگرگاه با هم مذاکره میکنند. این داستان درخواست افزایش حقوق یکی از چالش های بزرگ من معمولا در اواسط و اواخر ساله.

احتمالا الان برخی از شما میگید اگر سیستم گریدینگ شفافی در سازمان داشته باشی کمتر درگیر این چالش میشی، اره باهاتون موافقم اما واقعیت اینه که بنظرتون چند درصد سازمانها و شرکت ها تو ایران سیستم گریدینگ شفاف متصل به حقوق و دستمز دارند؟ و تجربه باز به من میگه این سیستم گریدینگ با این نوسانات سالانه هر چند سال یک بار نیاز به بازنگری پیدا میکنه.

دارم گفتگوهای ذهنی خودم رو اینجا باهاتون بلند بلند به اشتراک میگذارم، نه قصد غر زدن دارم و نه ناله کردن، اتفاقا دنبال پیدا کردن راهکارم برای این چالش

یک شعر از احمدرضا محمدی بخونم تا از یک سرنخی بگیرم و بریم جلو

زیر خط فقر تو نان و پنیری خورده‌ای؟
کودکت را دست خالی سوی دکتر برده‌ای؟

زیر خط فقر در سرما شبی خوابیده‌ای؟
دست پینه بسته یک کارگر را دیده‌ای؟

زیر خط فقر از درماندگی خندیده‌ای؟
با شکست عزت نفست، مدام جنگیده‌ای؟

زیر خط فقر در سطل زباله گشته‌ای؟
با خجالت و نداری سوی خانه رفته‌ای؟

زیر خط فقر رخت کهنه‌ای پوشیده‌ای؟
جای خوابی بهتر از زاغه تو پیدا کرده‌ای؟

زیر خط فقر با فقر تفکر ساختی؟
زیر دست قلدرانت زندگی را باختی؟

چشم امید ز یاری خلایق بسته‌ای؟
حس نمودی از تضاد طبقاتی خسته‌ای؟

زیر خط فقر از پل خودکشی تو کرده‌ای؟
زیر دست کارفرما حس نمودی بَرده‌ای؟…

چه خبر داری تو از احوال بچه‌های کار
کودکی که جای تحصیل می‌برد هر سوی بار

زیر خط فقر حسرت می‌خورند این بچه‌ها
نه غذایی و نه آبی و نه خوابی است ای خدا!…

زیر خط فقر هر شب یک‌نفر باید گریست
ای خدا این همه نعمت های تو از آن کیست؟

آن کسی که پول را پارو کند در خانه‌اش؟
یا کسی که درد را یک دو کند در زاغه‌اش؟

زیر خط فقر اینجا صف کشیدند مردمان
هی اضافه می‌شود جمعیت محتاج نان

زیر خط فقر امشب یک‌نفر جان می‌دهد
زندگی نکبتش را سوت پایان می‌زند

تو شعر یک بیت هست میگه

زیر خط فقر از پل خودکشی تو کرده‌ای؟
زیر دست کارفرما حس نمودی بَرده‌ای؟…

بر اساس آمارهای رسمی؛ آمار خودکشی در ایران در سال ۱۴۰۱ نسبت به سال ۱۳۹۵ (یعنی در طول ۷ سال) حدود ۵۱ درصد افزایش داشته است.

سال ۱۳۹۵ در ایران ۷۹ هزار و ۱۰۲ نفر اقدام به خودکشی کرده بودند. الان حدود 120 هزار نفر

عوامل مختلفی در میل، تصمیم و اقدام به خودکشی تاثیر دارند، یکی از مهمترین هاش مسائل اقتصاد است.

خودکشی شوخی نیست، طرف حاضره به خاطر یک کمبود، کل هستش رو نیست کنه. از بین این تعداد افراد 2 موردش رو خودم دیدم که به خاطر تعدیل شدن از محل کار و دیگری به خاطر عدم پرداخت به موقع حقوق و دستمزد خودشون رو آتش زدن. حالا الان برخی شرکت ها پرداخت به موقع حقوق رو آپشن میدونن، یعنی حق طرف که بعد از کار باید بهش حقوق بموقع بدن رو آپشن فرض میکنند، البته که شاید تو این بازار کار که خیلی شرکت ها کلی حقوق معوقه دارن، آپشن هم باشه. بگذریم.

در سال ۱۴۰۳ خط فقر ۲۰ میلیون تومان برآورد و اعلام شده، درحالیکه حقوق پایه ماهانه کارگران در سال جاری ۷ میلیون و ۱۶۶ هزار و ۱۸۴ تومان است.

وزیر وقت وزارت کار، تعاون و رفاه اجتماعی اعلام کرده است: در سال ۱۴۰۳، ۳۰ درصد از جمعیت کشور زیر خط فقر هستند؛ یک سوم!!!

افزایش حقوق قانونی معمولا مثل افزایش اجاره خونه است، یعنی هر سال اگر با همون مستاجر قبلی تمدید کنی خیلی نمیتونی اجاره را افزایش بدی و بعد از چند سال اجاره از تورم عقب میمونه، اما اگر بعد از چند سال مستاجر جدید بیاری شاید حتی بتونی دو برابر اجاره فعلی رو باهاش توافق کنی. کارمندها هم حقوقشون تو ایران تقریبا همین قانون رو داره اگر با افزایش های رسمی که توسط دولت و شورای عالی کار هر سال اعلام میشه جلو بری بعد از چند وقت از تورم عقبی، شاید برای همین هر چند سال یک بار افراد جابجا میشن و میانگین ماندگاری تو شرکت های خصوصی یک چیزی تو مایه های 4 ساله، چون میتونی یک حقوق دو برابری از جای جدید درخواست کنی.

دانشگاه تهران هشت سالی هست که یک نگرش سنجی برگزار میکنه که تو دلش یک رضایت سنجی هم هست و عوالم مختلف موثر در رضایت شغلی رو ثل رضایت از محیط کارف رضایت از همکارانف رضایت از مدیر و رضایت از حقوق و دستمزد را بررسی میکنه. فکر میکنم درصد رضایت ها چقدر بوده؟

اولا که هر سال رضایت ها کم و کم تر شده.

از 63% شروع شده امسال رسیده به 53% یعنی نصف آدمها از کارشون راضی نیستن!

رضایت از حقوق هم از 55% به 28% رسیده!

از آمار دانشگاه تهران گفتم، یاد خبر تاسف برانگیز دیروز افتادم که امیرمحمد خالقی به خاطر زورگیری و مقاومت برای اینکه لپ تاپش رو ازش ندزدن کشته شد. این خفت گیری ها هم شاید ناشی از اقتصاد مریض و عدم وجود کار خوب با حقوق مکفی است که این حوادث تلخ رو رقم میزنه. طرف اگر کار خوب با درامد مکفی داشت شاید خفت گیر نمیشد و الان این دانشجوی 19 ساله زنده بود.

برگردم به قصه خودم، اره به همکارهای ما پیشنهادهای 2 برابری میدهند و ممکنه شما بپرسید خب اگر این ادم اگر اینقدر ارزشمنده شما خودتون چرا بهش این حقوق رو نمیدین؟ اون زمانی که من جوون بودم تیم فجر شهید سپاسی شیراز با مربی گری غلام پیروانی نماد تیم بازیکن ساز بود که بازیکن خوب میساخت بعد تیم های پولدار مثل استقلال و پرسپولیس اونا رو جذب میکردن، تو بازار کار هم همینه، شرکت های کوچک کار را به کارمند یاد میدن اما یک جایی دیگه نمیتونن حقوقی که شرکت های بزرگ میدن رو بهشون پرداخت کنند و کارمند ازشون جدا میشه، یعنی ناچار میشه ازش خداحافظی کنه.

تو حقوق و دستمزد میگن چند تا اصل داریم اول اینکه حقوق باید متناسب با هزینه های زندگی باشه که درصد کمی از جامعه کارمندی ایران احتمالا شامل این اصل میشن، دوم اینکه قابلیت رقابت با سازمانهای مشابه در بازار کار را داشته باشه یعنی به زبانی عدالت بیرونی برقرار باشه و سوم اینکه عدالت درون سازمانی هم رعایت بشه یعنی دو نفر مشابه هم در شغلی مشابه حقوق های خیلی متفاوتی از هم نگیرن، خب اونجایی که همکار ما پیشنهاد 2 برابری دریافت میکنه عدالت بیرونی برای ما بهم میخوره و ما هم نمیتونیم به خاطر این نابرابری عدالت درونی سازمان خودمون رو خدشه دار کنیم. چون اگر حقوق این همکار را 2 برابر کنیم، در حق همکار کنار دستیش ظلم کردیم و این ناعدالتی درون سازمانی مشکلات بیشتری از خداحافظی با یکی از همکاران ایجاد میکنه.

شاید بزرگترین مشکل که منجر به این موضوعات میشه عدم ثباته، عدم ثبات اقتصادی، سیاسی، اجتماعی. با این نوسانات ارز که فقط مختص این ماه نیست بلکه سالهاس شاهدش هستیم نه کارفرما میدونه درامدش سال دیگه چقدره و نه کارمند میدونه به چه حقوقی زندگیش تو یک سال آینده میچرخه.

تو گزارش مدیرعاملان که شرکت ایلیا منتشر کرده مهمترین دغدغه مدیران عامل به شرح زیر است:

عدم ثبات اقتصادی و سیاسی – کمبود نقدینگی – کمبود نیروی انسانی متخصص و … پیشنهاد میکنم حتما گزارش کامل را مطالعه کنید

مهاجرت که خودش حدیث مفصلی است که در این مقال نمیگنجد. فقط در همین حد بهتون بگم که بر اساس پژوهشی که تحت عنوان «گزارش مهاجرت ایرانیان: علل و انگیزه‌ها» توسط محمد فاضلی و بهرام صلواتی انجام شده، از میان ۱۲ هزار پرسشنامه توزیع‌ شده از ۹ تا ۲۰ تیر ۱۴۰۲، حدود ۱۹ درصد از پاسخ‌دهندگان اعلام کرده‌اند که مهاجرت کرده و در خارج از ایران زندگی می‌کنند. ۸۱ درصد باقی‌مانده در داخل ایران زندگی می‌کنند. ۱۶ درصد از افراد اظهار کرده‌اند که اصلاً به مهاجرت فکر نمی‌کنند، در حالی که دقیقاً همان میزان (۱۶ درصد) نیز به مهاجرت فکر و برای آن اقدام کرده‌اند. باقی مانده که حد.د50 درصد هستند گفتن به مهاجرت فکر میکنند اما اقدامی براش نکردن. حالا شما حساب کن نیروی کاری که نه دلش و نه ذهنش اینجا نیست، فقط جسمش اینجا!

حالا ممکنه شما فکر کنید این داستان حقوق و دستمزد بدلیل شرایط اقتصادی مملکت ما برای کارمندها خیلی مهمه اما واقعیت اینه که تو کل دنیا حقوق و دستمزد یک از مهمترین عوامل جذب یا ترک خدمت کارکنان است. شرکت تاور واتسون تو سال 2023 یک تحقیق در خصوص عوامل جذاب یا ترک خدمت کارکنان در سنین مختلف یعنی زیر 30 سال، بین 30 – 40 و 40-50 و بالای 50 انجام داده و موضوعاتی مثل امنیت شغلی، شرایط رشد و توسعه، ارتباط با مدیر، استرس کاری، شهرت و برند و سازمان و … بررسی کرد و در تمام رده های سنی مهترین عامل حقوق و دستمزد بوده و عوامل دیگه در رده های سنی مختلف الویت های مختلفی داشتند. البته که در کشور ما این عامل اثرش پررنگ تر هم خواهد بود.

جالبه که بدونید خیلی وقتی شهرت یا برند یک سازمان نسبت عکس با مقدار حقوق و دستمزد داره، یعنی خیلی ها به خاطر برند یک سازمان حاضر هستند با یک حقوق کمتر در آن سازمان مشغول بکار بشوند. یعنی حتما شرکت های موفق و پولدار، حقوق بهتری به کارکنانشون نمیدن. اگر به همین موضوع فکر منیم شاید یک دریچه هایی برامون باز بشه که چه عوامل دیگه ای به جز حقوق و دستمزد ممکنه باعث ماندگاری افراد تو یک شرکت بشه؟ بهش فکر کنید.

اما خب برگردیم فعلا روی موضوع حقوق و دستمزد. دلار سال 58، 14 تک تومنی بوده، حداقل حقوق برای یک فرد مجرد بدون فرزند 1701 تومن الان دلار حدودا 92000 تومن یعنی حدود 6570 برابر حداقل حقوق میشه 11171430

اما الان 7166748 یعنی 65 درصد یعنی 35 درصد عقبه

تو یک برهه هایی افزایش حقوق از تورم و دلار بعنوان یکی از پرامترهای نشانگر تورم یا شایدم یکی از دلایل تورم عقب بوده و یک دفعه افزایش دادن که تو این برهه ها کارفرما بهشون فشار زیادی اومده مثل دو سال قبلا که افزایش قانونی روی حداقل حقوق حدود 57% اعلام شد. اهان تو پرانتز اما اوضاع تو این 10 سال اخیر خیلی بدتر شده. یعنی قبلا یکسری سرمایه انباشته تو مملکت بود که داشت خرج میشد که یکسری تو جنگ ایران و عراق به فنا رفت یکسری هم به مرور زمان در فساد سیستماتیک خورده شد الان اوضاع داره خیلی خراب میشه

سال حداقل دستمزد ماهانه (تومان)
۱۳۹۳ ۶۰۸,۹۱۰
۱۳۹۴ ۷۱۲,۴۲۵
۱۳۹۵ ۸۱۲,۱۶۴
۱۳۹۶ ۹۳۰,۰۰۰
۱۳۹۷ ۱,۱۱۴,۱۴۰
۱۳۹۸ ۱,۵۱۶,۸۸۲
۱۳۹۹ ۱,۹۱۱,۰۰۰
۱۴۰۰ ۲,۶۵۵,۴۹۵
۱۴۰۱ ۴,۱۷۹,۷۵۰
۱۴۰۲ ۵,۳۰۸,۲۸۴
1403 ۷,۱۶۶,۱۸۴
سال میانگین تقریبی نرخ دلار آزاد (تومان)
۱۳۹۳ ۳,۲۰۰
۱۳۹۴ ۳,۵۰۰
۱۳۹۵ ۳,۸۰۰
۱۳۹۶ ۴,۲۰۰
۱۳۹۷ ۱۰,۵۰۰
۱۳۹۸ ۱۳,۰۰۰
۱۳۹۹ ۲۵,۰۰۰
۱۴۰۰ ۳۰,۰۰۰
۱۴۰۱ ۴۲,۰۰۰
۱۴۰۲ ۵۰,۰۰۰
1403 85000
سال نرخ تورم سالانه سال درصد افزایش حداقل دستمزد
۱۳۹۳ ۱۴.۶٪ ۱۳۹۳ ۲۵٪
۱۳۹۴ ۱۱.۹٪ ۱۳۹۴ ۱۷٪
۱۳۹۵ ۹٪ ۱۳۹۵ ۱۴٪
۱۳۹۶ ۹.۶٪ ۱۳۹۶ ۱۲.۵٪
۱۳۹۷ ۳۱.۲٪ ۱۳۹۷ ۱۹.۸٪
۱۳۹۸ ۴۱.۲٪ ۱۳۹۸ ۳۶.۵٪
۱۳۹۹ ۴۷.۱٪ ۱۳۹۹ ۲۶٪
۱۴۰۰ ۴۰.۲٪ ۱۴۰۰ ۳۹٪
۱۴۰۱ ۴۷.۶٪ ۱۴۰۱ ۵۷.۴٪
۱۴۰۲ ۵۵.۵٪

این اطلاعات نشان‌دهنده‌ی روند افزایشی حداقل دستمزد در سال‌های اخیر است.

برای سال ۱۴۰۲، افزایش ۲۷٪ برای حداقل‌بگیران و ۲۱٪ برای سایر سطوح دستمزدی تعیین شد.

حالت بدبینانه را هم ایلنا گفته بود برای احیای قدرت خریدی که دستمزد کارگران در سال ۱۳۹۳ داشته، امروز باید هر کارگر حداقل‌بگیر و دارای دو فرزند، نزدیک ۴۹ میلیون تومان حقوق بگیرد اما آنچه به چنین کارگری در پایان ماه پرداخت می‌شود فقط ۱۰ میلیون و ۹۰۰ هزار تومان وجه رایج مملکت است!

و اگر این بازه 10 ساله را بازم کوچک تر کنیم تو این 5 یا 6 سال اخیر یعنی حدودا از سال های 1397 به بعد رشد تورم و قیمت دلار شیبش خیلی بیشتر از افزایش حقوق کاکنان بوده.

این مشکلات مالی، صرفا مشکلات مالی که نیست اگر بخواهیم کلان نگاه کنیم مواردی مثل همون خودکشی و خفت گیری و افسردگی و هزار و یک دردسر اجتماعی ایجاد میکنه.

اگر بخواهیم صرفا درون سازمان رو نگاه کنیم احتمالا منجر به تعارضات بیشتر بین کارکنان، افزایش رفتارهای غیرحرفه ای، مثلا طرف از شرکت کاغذ میدزده، روزی 3 تا قهوه میخوره . بحران انگیزه کاری، طرف تو ذهنش میگه مگه چقدر دارم حقوق میگیرم که بخوام خوب کار کنم و در نهایت جدایی نیروهای میشه که معولا این جدایی یا از طیف نیروهای کاربلده مثل اون همکار ما که بهش 2 برابر حقوق میدادن، یا از طیف کارکنان حداقل بگیره چون طرف میگه برم اسنپ کار کنم بیشتر پول در میارم.

سایت دیوار یک مطالعه منتشر کرده، در مورد تحلیل رفتار دهه هشتادی ها، تو بخش استخدام و کاریابی مشاغل پرتکرار ادمین شبکه های اجتماعی و کارهای پاره وقت از منزل است. یعنی طرف میگه چرا صبح سر یک ساعتی برم شرکت تا عصر هم گیر باشم، بعد مثلا 15 میلیون بگیرم، میشینم تو خونه از اینستاگرام همین قدر در میارم.

اینفلوئنسری هم که الان شده آرزوی خیلی از جوونها…

خب حالا من منابع انسانی که زورم نمیرسه حقوق همکارم رو دو برابر کنم باید دست روی دست بگذارم و بشینم؟ خب معلومه نه!

باید روی مزایای دیگه کار کرد.

یعنی باید پکیج جبران خدمات را بزرگتر از صرفا حقوق و دستمزد دید و پکیج رو به افراد ارائه داد. تو نظرسنجی که ما خودمون تو شرکت خودمون انجام دادیم و نظرسنجی هایی که شرکت های دیگه مثل جاب ویژن انجام دادن الویت مزایایی که افراد میخوان به این ترتیب ها است.

وام – پاداش – بیمه تکمیلی – میان وعده و نهار –

یعنی از مزایی ملموس میشه رفت سمت مزایای ناملموس مثل ساعت کار شناور، دورکاری، اعطای لباس، تسهیلات سفر، کمک هزینه آموزش و …. در هر صورت هوای همدیگه رو داشته باشیم، ما با هم میتونیم زنده بمونیم، کارفرمای محترم هوای کارمندت رو داشته باش، کارمند تو هم هوای کارفرمای رو داشته باشد، اگر اون کارفرما نباشه کاری هم برای من و تو نیست.

به پایان آمد این دفتر حکایت همچنان باقی به صد دفتر نشاید گفت حسب‌الحال مشتاقی

تا قسمتی دیگر بدرود

داستان‌های_منابع_انسانی #داستان #منابع_انسانی #علیرضا_کشتگر #ساختار_سازمانی #گریدینگ #شغل #شاغل #جذب #استخدام #رزومه #تحلیل_داده #مدیریت_عملکرد #نگهداشت #جبران_خدمات

بهشت زیر پای مادران است

https://t.me/HRStoryIran/32

https://shenoto.com/album/podcast/287834/بهشت-زیر-پای-مادران-است

داستان هفدهم: بهشت زیر پای مادران است

الان که دارم این محتوا را تولید میکنم تقریبا 40 روز هست که من و همسرم سعیده صاحب دختری به اسم ترنج شدیم و تولد ترنج و تجربه شخصی خودمون باعث شد که این قسمت از داستانهای منابع انسانی را به موضوع فرزندآوری بپردازم.

اول بگم که با توجه به حضور ترنج و غیرقابل پیش بینی بودن موضوعات نوزادی در این سن و البته عدم آشنایی من با دنیای جدیدم، راستش برنامه ریزی دقیق کمی برام سخت شده، یعنی نمیتونم قول بدم که حتما هر دو هفته یکبار شنبه ها داستانهای منابع انسانی را منتشر میکنم، برای همین از همگی عذر میخوام و ازتون تقاضا دارم کمی به من فرصت بدید تا من با شرایط فعلیم آشنا بشم و بتونیم کمی وضعیت خودم رو در این شرایط به پایداری نزدیک بکنم ولی تمام تلاشم رو میکنم که در این دوران گذار، حداقل هر ماه یک قسمت منتشر کنم و به جای اینکه تعداد قسمت ها زیاد باشه، حجم مطلب و زمان هر قسمت را بیشتر کنم.

احتمالا راجع به مفهوم تجربه کارکنان شنیدید. اگر هم نشنیدید اشکالی نداره، سعی میکنم تو چند دقیقه آینده در موردش بصورت فشرده کمی توضیح بدم. اما قبلش شما اگر شاغل هستید چند لحظه فکر کنید تو تجربه های کاری خودتون کدوم سازمان یا شرکتی که درش کار کردید رو بیشتر دوست دارید؟ کدوم شرکت براتون خاطرات قشنگتری داشته؟ بعدش فکر کنید چرا اصلا اونجا تجربیات بهتری داشتید؟

مفهوم تجربه کارکنان در واقع از بازاریابی و تجربه مشتریان اومده، میگن به مشتری جنس یا خدمات نفروش به مشتری تجربه بفروش! و چون کارکنان مشتریان داخلی شرکت ها هستند، تجربه اونا هم برای شرکت ها مهمه و مسئول ایجاد تجربه خوب برای کارکنان هم واحد منابع انسانی است.

واقعیت این است که خیلی موضوعات مثل بهره وری، ماندگاری و اشتیاق افراد به کار و سازمانشان به حسشون به کار و سازمانشون ربط داره.

معمولا سه بعد اصلی یا سه نوع پارامتر، حس آدمها را تو محیط کار میسازه: پارامترهای مالی/ اقتصادی، پارامترهای فیزیکی/ جسمی و پارامترهای احساسی/عاطفی. یعنی اگر کارکنان حس کنند کارفرما باهاشون تو این ابعاد یک مبادله انسانی میکند احتمالا احساس خوشایندی از کارشون خواهند داشت، احتمالا با جون و دل کار میکنند، احتمال کمتر به رفتن به جای دیگه فکر میکنند و….

البته تمام این موارد احتمال هستند چون مثل مهندسی دو دو تا چهار تا نیست، متخصص های منابع انسانی رفتن یکسری کارها را تجربه کردن و مثل تمام علوم تجربی اعلام که اگر اینجوری باشد احتمالا احساس آدمها به محل کار خوشایند خواهد بود. چون پای احساس وسط است، یک کاری احساس خوشایند در یک نفر ایجاد میکند و در نفر دیگری احساس ناخوشایند ایجاد میکند، چون احساس افراد صرفا به کارهای سازمان مربوط نیست، و به موضوعات دیگر مثل شرایط اجتماعی، تیپ شخصیتی، اتفاقات اخیر هم مربوط است. اما با احتمال بالا  میتوان گفت یکسری کارها روی اکثر افراد تاثیر مشابهی خواهد داشت، مثلا قدردانی معمولا باعث خوشحالی افراد میشود یا قدرنشناسی حس بدی به اکثر آدمها میده. حالا رئوس این کارها چیه که باعث میشه آدمها تجربه خوبی تو سازمان داشته باشند و حس کنند در یک معامله انسانی قرار گرفتند؟

راهکار اول: توجه به زندگی شخصی و خانوادگی کارکنان. یعنی واحد منابع انسانی برنامه هایی داشته باشد که کارکنان حس کنند سازمان حواسش به دغدغه های خارج سازمانشان هم هست مثل همین موضوع بچه دار شدن. یعنی کل بستر ارتباطی سازمان با کارکنان نباید فقط کار و قوانین غیرقابل تخطی باشه. مثلا مهدکودک ایجاد کردن برای فرزندان کارکنان، یا خرید وسایل تحصیل در ابتدای سال تحصیلی برای فرزندان محصل کارکنان یا …. هیچ قانون و اجباری برای این کارها نیست اما اگر شرکتی اینها را داشته باشه احتمالا حس کارکنانش بهتره. ضمن اینکه چون این کارها به خانواده کارکنان مربوط است علاوه بر خود افراد احساس خوبی برای اعضای خانواده آنها ایجاد میکند و باعث حمایت خانواده برای ماندگاری در سازمان می شود.

راهکار دوم: اختیار دادنه. الان مدل رادیکالش انعطاف پذیری تو همه ابعاد است: ساعت کاری منعطف، محل کاری منعطف، نوع کار منعطف، نحوه انجام کار منعطف. مثلا تو گوگل بعضی اوقات اصلا استخدام برای شغل خاصی ندارن، مصاحبه میکنند و بر اساس مهارت فرد و علاقه ممکنه شغلی را به فرد پیشنهاد بدهند و حتی ممکن هست از خود فرد در خصوص شغلی که بنظر خودش برایش مناسب است نظر بخواهند. احتمالا شما هم بعضی وقت ها به این فکر کردید که کار خودتون رو داشته باشید و معمولا این ناشی از حس اختیار نداشتنه، که کی برید؟ کی بیاید؟ چیکار بکنید؟… کسی که بچه دار شده، شاید شب کم بخوابد و یک ساعت اگر اختیار این را داشته باشد دیر برود سر کار، جبران بیخوابی را بکند، البته متوجه هستم که برای بعضی مشاغل ایجاد این امکان سخته، مثلا کارمند بانک شاید به خاطر خدماتی که میده باید ساعت خاصی سر کار باشه، اما باز هم راهکار داره. کلا منظورم هرج و مرج نیست، اختیار در یک چارچوب مشخص که البته زیرساخت لازم داره، در یک چهارچوبی اختیار داشتن، دقیقا مثل فلسفه زندگی واقعی، که ما در چارچوب اجبارهای دنیا، مختاریم، یعنی حد اختیارات محدود است. الان این پلتفرم های سفر و غذای سازمانی همین نوعی اختیار دادن هست که خود کارمند انتخاب کنه از یکسری رستوران خاص غذا بگیره.

راهکار سوم: اهمیت دادن و فکر کردن به توسعه فردی کارکنان است، مثل انواع طرق آموزشی از قبیل روشهای رایج کلاس و دوره تا روشهای نوین تر مثل گرفتن کوچ و منتور. مثلا بعضی مدیرها میگن خارج وقت اداری برو دوره بگذرون، پنجشنبه و جمعه برو، خب طرف کی استراحت کنه؟ این که نشد توجه به توسعه فرد! پذیرفتن مسئولیت والدگری هم یک جور توسعه فرد و خانواده محسوب میشود زیرا با پذیرفتن این مسئولیت قطعا ظرفیت فرد تغییر خواهد کرد. پس سازمان بهتر است بستر پذیرفتن این تغییر را برای افرادی که تمایل دارند، مهیا کنند. نکته اصلی در توسعه فردی این است که فرد خودش بخواهد.

راهکار چهارم: اهمیت دادن به سلامت کارکنان با یک نگاه کل نگر است. باز تاکید میکنم حس کارکنان مهمه، یعنی فرد حس کنه که شرکت برای سلامت او اهمیت قائل است. کل نگر هم یعنی هم سلامت خودش چه جسمش، چه روحش مهمه و هم سلامت جسم و روح خانواده اش، چون قطعا روی بهره وری فرد تاثیر داره. من اگر فرزندم تازه متولد شده ام زردی گرفته باشه و از طرفی نتونم این لحظات کنارش باشم قطعا در محیط کار همش نگرانش هستم. یا مثلا اگر بیمه تکمیلی خوبی داشته باشیم که کارمند بتونه در زمان بارداری و زایمان خیالش از هزینه ها راحت باشه خیلی حس خوبی میده. بماند که خیلی از پزشکان و بیمارستان ها بیمه را قبول نمیکنند و باید کل هزینه درمان پرداخت شود و بعد از چند ماه بتوانی بخشی از مبلغ را از بیمه دریافت کنی.

در سیر تطور تجربه کارکنان، دغدغه اولیه کارفرمایان این بود که کارگر یا همون کارمند چه ابزاری لازم دارد که بتونه کار رو انجام بده، یعنی “بهره برداری” از کارگر مهم بود. بعدش “بهره وری” مهم شد، که تعریف رسمی و آکادمیک بهره وری، کارایی بعلاوه اثربخشی است، یعنی انجام کار درست بصورت درست، یعنی هم کار درست باشه و هم اون کار درست را به بهترین نحوه انجام بدیم. بعد منابع انسانی ها دیدن آدمهای بهره ور از این سازمان میرن یه سازمان دیگه، دنبال مشکل گشتن دیدن رضایت و شادی کارمندها هم مهمه، پس ابزارهای رضایت سنجی و نگرش سنجی مهم شد، این نگرش سنجی ها یک مشکلی داشت که نوسانی بود، چون اشتیاق به هر چیزی کم و زیاد میشه، چه شرکت باشه، چه کشور باشه، چه حتی خانواده باشه، مثلا تو بعضی لحظات با اینکه علاقه زیادی به خانواده خودمون داریم به خاطر نوسان حس و حال ممکنه بگیم مردم برادر دارن ما هم برادر داریم، مردم خواهر دارن ما هم خواهر داریم. پس تو مرحله بعد رفتد سراغ “تجربه کارکنان”.

خب خیلی مقدمات گفتم بریم سر اصل مطلب.

ما توی حضورمون در هر محیط کاری با یکسری لحظات خاص مواجه میشیم که اون لحظات بقول معروف تاچ پوینت هستند، مثل اولین روز کاری یا اولین مواجه با محیط کار، روز تولد، ازدواج یا حتی طلاق، فوت یکی از عزیزان، بچه دار شدن و … تو این لحظات، احساسات آدمها بسیار درگیره و اگر یک شرکتی بتونه تو این لحظات به کارمند خودش این حس رو منتقل کنه که احساسات تو برای ما ارزشمنده و ما کنارت هستیم خیلی خاطرات خوبی تو ذهن فرد باقی میمونه.

من یک همکاری دارم که تا قبل از فوت یکی از عزیزانش خیلی علاقه ای به شرکت در مراسم ختم نداشت چون معتقد بود صاحبان عزا تو اون لحظات خاکسپاری یا ختم اینقدر ناراحت هستند که دیدن ما هیچ کمکی بهشون نمیکنه و حتی اصلا اینقدر حواسشون نیست که یادشون باشه کی اومد و کی نیومد. اما وقتی متاسفانه خودش عزیزی رو از دست داد، بعدش به این نتیجه رسید که در تمام مراسم های ختم شرکت کنه چون فهمید حضور در کنار صاحب عزا، به شرطی که بار اضافه نباشه بسیار برای صاحبان عزا و حسشون و رابطه آتی اهمیت داره.

نکته مهم برداشت افراد از اتفاقی است که می افتد که حس طرف هم ناشی از همون برداشت است، نه واقعیت بیرونی، یعنی ممکنه شما برای تولد یک نفر خیلی هم زحمت بکشید اما از نظر اون برای تولد همکارش بیشتر مایه گذاشتید و نه تنها حس خوبی نمیگیره که حس بدی هم میگیره.

حالا این تاچ پوینتی که من تو این مدت تجربه کردم و باعث شد بعد از این با کسائیکه بچه دار میشن احتمالا همدلانه برخورد کنم موضوع فرزندآوری است. واقعا تا آدم یک چیزی رو خودش تجربه نکنه، درک درستی از موضوع نداره.

تو پرانتز یاد یک خاطره کاملا بی ربط از یکی از آشنایان که سالها قبل میخواست بره حج تمتع افتادم، تو اعمال حج ظاهرا برخی مراجع تقلید حکم دارند که در طواف حتما باید مسیر حرکت بین کعبه و مقام ابراهیم باشه، این آشنای ما میگفت شک ندارم این مراجع یا خودشون تا حالا حج نرفتند یا اگر رفتند 50 سال قبل رفتند که جمعیت شرکت کننده اینقدر نبود، آخه مرد حسابی چطوری میشه تو اون شلوغی حتما طواف را در شعاع کمتر از فاصله مقام ابراهیم تا کعبه انجام داد؟! یعنی وقتی طرف خودش تجربه شخصی نداره، حکمی که میده دور از واقعیت هست. در خصوص فرزندآوری هم وضعیت من همین بود، بصورت تئوری یک چیزهایی شنیده بودم اما وقتی خودم تجربه کردم تازه حال برخی همکارهام رو درک کردم.

فرزندآوری سه تا راس یک مثلث را درگیر میکنه: کارفرما (شرکتی که زن یا مرد یعنی پدر و مادر کار میکنند)، زن باردار یا مادر جدید چه شاغل باشد چه نباشد که البته اگر شاغل باشد بیشتر درگیر موضوع این قسمت ما می باشد، و در نهایت همسر زن باردار یا پدر جدید که فرض میکنیم حتما شاغل است.

این فرض را بر اساس جامعه آماری اطراف که صد البته جامعه مردسالاری هم هست کردم، در اینجا نمیخواهم به نشانه های اثبات مردسالاری جامعه ایران بپردازم که بسیار نشانه های مختلفی قابل مشاهده است اما واقعیت این است که هنوز که هنوزه در بخش زیادی از جامعه ایران مرد نان آور خانه محسوب میشود و وظیفه کار در جامعه را دارد و زن مسئولیت خانه داری را بر عهده دارد، و در اختیار داشتن منابع مالی توسط مرد ناخودآگاه برای اون قدرتی در خانواده ایجاد میکند. تاکید میکنم که من قصد ارزش داوری در این مورد را ندارم و صرفا در حال توصیف واقعیت بیرونی هستم.

بر اساس آمار سازمان جهانی کار ILO ما بین سال 2010 تا 2021 نرخ مشارکت زنان در بازار کار ایران بطور میانگین 13% بوده و این در حالی است که در کشور ترکیه بعنوان همسایه ایران این میانگین 33% یعنی یک چیزی حدود 3 برابر و در کشورهایی مثل آلمان و آمریکا حدود 55% می باشد. همین باعث میشه که شاخص بار تکفل خالص در ایران بطور میانگین در این سالها 3.6 باشه، یعنی هر نفر شاغل بطور میانگین 3.6 نفر را تحت تکفل دارد ولی این عدد در ترکیه حدود 3 و در کشورهای مثل آلمان آمریکا یا نروژ 2 نفر و در کشوری مثل چین 1 نفر است، یعنی تقریبا در چین همه کار میکنند و شاید یک دلیل اینکه اقتصاد چین در دهه های اخیر رشد فزاینده داشته باشد این نوع از فرهنگ کاری است.

این نوع نگاه به نقش مرد و زن باعث شده است که در قانون کار ایران، در موضوع فرزندآوری تمرکز بر نقش زن است و نقش مرد تقریبا صفر فرض شده است.

کلا قانون کار یک قانون حداقلی است برای حفظ حداقل حقوق های انسانی، و تاریخچه اون برمیگرده به دوران صنعتی شدن دنیا، زمانیکه تولید انبوه یا بقول فرنگی ها مس پروداکشن داشت به اوج میرسید و تقریبا از کارگران بهره کشی میشد، تو اون دوران کارگران حق و حقوق مشخصی نداشتند. منظورم از حق و حقوق مشخص همین حداقل حقوق یا تعطیلی یک روز در هفته که در ایران جمعه است یا همین موضوع مرخصی زایمان یا بیمه بیکاری و بازنشستگی و … است.

اولین لایحه قانون کار تو ایران برمیگرده به سال 1325، 12 سال بعد در سال 1337 این قانون اصلاح شد. بعد از انقلاب عملا از سال 58 تا 69 قانون کاری در ایران وجود نداشت، در زمان آقای هاشمی رفسنجانی قانون کار جدید که تقریبا همین قانون کار فعلی است پیشنهاد شد اما مورد پذیرش شورای نگهبان قرار نگرفت، بعد آقای هاشمی شد رئیس مجمع تشخیص مصلحت همون قانونی که خودش تهیه کرده بود و شورای نگهبان رد کرده بود رو در 29 آبان 69 در مجمع تصویب کرد. این تاریخچه کوتاه رو گفتم که بدونیم این قانون اولا برای زمان گذشته که بیشتر محیط ها کارگری بوده تهیه شده بود و ضمن اینکه خیلی موارد مندرج در قانون تحت تاثیر فضای اون زمان جامعه بوده و در حال حاضر در خیلی از موارد نیاز به بازنگری داره.

در سالهای 1360 نرخ رشد جمعیت 3.9% بود ولی به دلایل مختلف این نرخ از دهه هفتاد کاهشی شد و به 2% و سپس از 2% با روند کاهشی به حدود 1% رسید، پیری جمعیت ایران و نزول نرخ رشد جمعیت زنگ خطری برای جامعه و حاکمیت بود، ولی بر خلاف تبلیغات مبنی بر فرزندآوری و مشوق های فرزندآوری در چندساله اخیر، هنوز قوانین کار در ایران چندان اصلاحی در این موضوع نداشته و بر اساس همان گذشته می باشد.

در قانون کار ایران، منظورم بیشتر بخش خصوصی که کارکنان آن تحت پوشش اجباری بیمه تامین اجتماعی می باشند، زن شاغلی که بچه دار میشود، 9 ماه مرخصی زایمان دارد، ولی مردی که صاحب فرزند میشود هیچگونه مرخصی ندارد! انگار مرد هیچگونه مسئولیتی در قبال فرزندی که به دنیا آمده ندارد و باید طبق روال قبلی سر کار خود حاضر شود و همان فرد سابق باشد! علاوه بر مسئولیت، علاقه مرد به زندگی و همسر و فرزندش نادیده گرفته میشود. من به تجربه شخصی خودم اعتراف میکنم که مردان هم دوست دارد این لحظات تکرارناپذیر را بیشتر در کنار همسر و فرزندش باشند. البته این که هیچ مرخصی برای مرد وجود ندارد برای کارکنان بخش خصوصی است، کارمندان ادارت دولتی بین سه تا چهارده روز بنا به سازمان مرخصی دارند، بقول روحانی علی برکت الله.

البته که 9 ماه مرخصی زایمان زنان در ایران از نظر طول مرخصی جزو مرخصی های مناسب و عرف در دنیا محسوب میشه و فقط برخی کشورها شرق اروپا مثل بلغارستان، آلبانی، بوسنی از ایران مرخصی زایمان خیلی بیشتری دارند، اما خیلی از کشورها این مدت 9 الی 12 ماه را بین زن و مرد توزیع کردند یعنی حق انتخاب دادند که خود زوج آنرا بی خودشون توزیع کنند، مثلا بجای 9 ماه مرخصی برای زن، همزمان زن و مرد مرخصی میروند، زن 6 ماه و مرد 3 ماه که مجموع میشود همان 9 ماه. اینجوری مشارکت مرد هم در دوران ابتدای تولد فرزند که انرژی زیادی لازم دارد وجود خواهد داشت.

جا داره قبل از ادامه گفتگو تو پرانتز بگم من خودم تو این مدت حس خیلی خوبی از سازمانم گرفتم و لازمه از مدیرعامل خوبم که شرایط من را در ماه های اخیر درک کرد و تو این مدت با من خیلی همراهی و همدلی کرد قدردانی کنم. بقول دوستی که میگفت: داشتن مدیرعامل فهیم، گلی است از گلهای بهشت. خب پرانتز بسته، برگردیم.

نکته دیگر این است که در دهه های اخیر نرخ مهاجرت به کلان شهرهایی مثل تهران زیاد بوده و وقتی زوجی تمام خانواده و قوم خویش را رها میکنند و برای کار یا تحصیل یا هر دلیلی به شهری مثل تهران برای مهاجرت میکنند، در هنگامی که بچه دار میشن، هیچ کمکی برای نگهداری از فرزند ندارند و کسانیکه تجربه ماه های اول بچه داری را داشته اند میدانند که دست تنها نگهداری تز نوزاد واقعا سخت است، اگر مادر بخواهد به تنهایی از بچه نگهداری کند بسیار لحظات سختی را تجربه خواهد کرد و وجود حداقل همسرش در ماه های اول خیلی کمک حال خواهد بود.

حالا با تمام این شرایط اگر خانمی شاغل تصمیم بگیرد علاوه بر مسئولیت اجتماعی، مسئولیت مادری را هم بپذیرد با انبوهی از چالش ها مواجه است. اول اینکه ثبات شغلی اش دچار تزلزل خواهد شد، زیرا خیلی از کارفرماهای بخش خصوصی نمی توانند در نبود یکی از پرسنل کار را متوقف کنند و احتمالا جایگزینی برای آن خانم در نظر خواهند گرفت و آن خانم احتمالا بعد از بازگشت از مرخصی زایمان با فرض اینکه کماکان قرارداد پرسنلی با او ادامه پیدا کند، قطعا جایگاه قبلی خود را نخواهد داشت. از نظر قانون کار وقتی خانمی به مرخصی زایمان میرود قرارداد او تعلیق میگردد و بعد از بازگشت از مرخصی باید باقیمانده زمان قرارداد را کار کند به همین دلیل خیلی شرکت ها قراردادهای کوتاه مدت در حد 3 ماه میبندند که اگر کسی در مدت قرارداد باردار شد و خواستند دیگر ادامه همکاری ندهند خیلی فرد نتواند در خصوص بازگشت به کار ادعایی کند و فوقش شرکت حقوق باقیمانده قرارداد را میدهد و فرد را جایگزین میکند.

از سمتی خانمهای باردار معمولا قبل از زایمان بدلیل شرایط فیزیکی، کمی نوع کارکردشان متفاوت با قبل از بارداری خواهد بود و شرکت هایی که صرفا سودآوری برایشان مهم است این موضوع برایشان چندان جذاب نیست و این استرس مضاعفی به خانمها وارد میکند تا بتوانند عملکرد مطابق گذشته از خود به نمایش بگذازند.

یکی از همکاران که در دوران بارداری ناچار به استفاده از حمل و نقل عمومی بود، به دلیل اینکه مدام در اتوبوس یا مترو دچار حالت تهوع میشد به ناچار از وسیله نقلیه پیاده میشد و بعد از اینکه حالش بهتر میشد ادامه مسیر میداد و این باعث شده بود در این مدت معمولا دیر به محل کار برسد. اگر مدیری شرایط او را درک نکند ممکن است با او برخورد محترمانه ای نداشته باشد.

بعد از اتمام مرخصی زایمان، طبق قانون ماده 78 قانون کار کارفرما مکلف است به مادران شیرده تا پایان دو سالگی کودک پس از هر سه ساعت کار نیم ساعت مرخصی شیردهی (فرصت شیردادن) بدهد. و این هم باز برای کارفرما در کوتاه مدت و سودآوری لحظه ای جذاب نیست اما در دراز مدت قطعا حمات از همکاران فرهنگ سازمانی منسبی در شرکت ایجاد میکند.

نکته بعدی هزینه های فرزندآوری است، که باز هم بنظر مشوق های مالی که تعریف شده خیلی جذابیت نداره. در زمانی که این محتوا تولید میشه بر اساس قانون هر شخص بعد از بدنیا آمدن فرزندش در فیش حقوقی اش معادل 3 روز حداقل حقوق، حق اولاد اضافه میشود که حدود 716 هزار تومان است، یعنی تقریبا فقط معادل خرید یک قطره معروف برای نفخ و کولیک نوزادان بنام اینفاکول، دیگه بقیه هزینه ها مثل دارو، دکتر، لباس، شیرخشک و … باید از منبع دیگری تامین شود.  ضمن اینکه شیرخشک هم بصورت سهمیه ای و با کدملی در داروخانه قابل دسترسی است که اگر نوزادی مشکلی برای مصرف شیرخشک عادی داشته باشد، مثلا رفلاکس داشته باشد یا به پروتئین گاوی آلرژی داشته باشد، شیرخشک های خاص در داروخانه ها به راحتی پیدا نمیشود. و شیرخشک ها یا داروهای خارجی با قمیت حدود 10 برابر داخلی پیدا میشود.

از طرفی برای فرزند اول 40 میلیون تومان وام، برای فرزند دوم 50 میلیون و برای فرزند سوم 60 میلیون وام در نظر گرفته میشود که همین الان یک عمل سزارین و یک شب بستری در بیمارستان خصوصی معادل 40 میلیون و اگر اتاق خصوصی بخواهید بین 50 تا 60 میلیون می باشد، یعنی کل وام دولت فقط به بدنیا آمدن فرزند میرسد. حالا ممکنه ظریفی بیاد بگه چرا حتما بیمارستان خصوصی، راستش بر اساس آمار تعداد کل بیمارستان های شهر تهران 161 است که تعداد تخت هاشون در جمع حدود 28500 است، که از این تعداد تخت تقریبا 70% مربوط به بخش عمومی است و 30% باقیمانده بین بخش های تخصصی مثل قلب و عروق، زنان و زایمان، اطفال، روانپزشکی، ارتوپدی، عفونی، سرطان و انکولوژی، مغز و اعصاب، چشم پزشکی و … تقسیم خواهد شد، با این حساب سهم تخت بخش زنان و زایمان شاید کمتر از 10% کل تخت ها باشد که حالا باز درصدی بخش خصوصی و درصد بمارستان دولتی بزرگ مثل امام خینی و میلاد خواهد بود. در واقع بخش زیادی از بیمارستانهای تهران در مناطق خاصی از شهر مثل مناطق 1، 2 ، 3 6 و 7 شهر تهران است که پراکندگی متوازنی ندارد، پس احتمال اینکه بتوان حتما در بیمارستان دولتی زایمان اتفاق بیفتد با توجه به جمعیت 14 میلیونی شهر تهران و حدود 20 میلیون استان تهران خیلی هم زیاد نیست و به ناچار باید بخشی از افراد به سمت بیمارستان خصوصی سوق داده شوند. علاوه بر نامتوازن بودن پراکندگی بیمارستان در شهر تهران، مراز درمانی و پزشکان خوب هم نامتوازن در کشور توزیع شده اند و سهم تهران مثل تمامی امکانات دیگر بعنوان پایتخت با دیگر شهرها متفاوت است و به همین دلیل اکثر اوقات جلوی در بیمارستانهای ترهان ماشین هایی با پلاک شهرهای دیگر مشاهده میشده که از نبود امکانات مجبور شدند مریض خودشون رو بیارن تهران و این هم باز به معنی این که بخشی از ظرفیت بیمارستانهای تهران با جمعیتی علاوه بر جمعیت خود تهران پر میشه.

امروز رادیو داشت میگفت سهم هر پرستار در بخش اطفال 13 بیماره، شما خود بخوان حدیث مفصل از این مجمل، واقعا موضوع نیروی انسانی در کادر درمان خودش یک داستان که شاید بعدا بهش تو یک قسمت مجزا پرداختم.

مادری که به مرخصی زایمان میرود با بارگزاری اسناد تولد فرزندش در سایت تامین اجتماعی با تائید سازمان تامین اجتماعی، مدت مرخصی زایمانش جزء سوابق بیمه وی محسوب می‌شود و حقوق ایام مرخصی زایمان طبق مقررات قانون تامین اجتماعی پرداخت خواهد شد که این عدد دو سوم میانگین حقوق سه ماهه آخر ثبت شده در بیمه تامین اجتماعی است. یک مشکلی که برای بعضی خانمها پیش می آید این است که کارفرما در بیمه برایشان حقوق واقعی را رد نکرده است و حداقل حقوق رد کرده بود و در زمان مرخصی زایمان حقوق کمتری را دریافت خواهند کرد.

و تمام این موارد مالی که به ظاهر مشوق هستند در حالی است حداقل حقوق در ایران از سال 1390 که حدود 270 دلار بوده در حال حاضر به حدود 110 دلار رسیده و این یعنی پایین آمدن قدرت خرید کارکنان، و یک سوم شدن درآمدها.

از طرفی با توجه به انتظار عمومی و عرفی از مرد مبنی بر کسب درآمد برای خانواده این دوران فشار زیادی بر دوش مرد خواهد بود، چون اگر همسرش شاغل بوده که در حال حاضر یا حقوقی ندارد و یا حقوقش کم شده، از طرفی هزینه های خانوار زیاد شده و از سویی مرد لازم است بیشتر در کنار خانواده باشد و امکان اضافه کاری یا کار دوم برای جبران هزینه ها کمتر است. یعنی در کل هزینه های خانواده بالا رفته و درآمدهایش کاهش یافته و با توجه به شرایط زن نمی توان انتظاری از او برای پوشش این ناترازی داشت و بار آن بر عهده مرد خواهد بود، این موضوع اضطراب مردان را هم در خانه و هم در محیط کار بالا میبرد و آن حس خوبی که در این دوران لازم است تجربه کنند را به حسی نامطبوع بدل میکند.

برای خانواده هایی که قبلا در موردشان صحبت کرده بودم که کسی را در شهرهای بزرگ مثل تهران ندارند، بازگشت خانم شاغل که به مرخصی زایمان رفته، پس از اتمام زمان مرخصی به محل کار چالشی دیگر است، چون هزینه گرفتن پرستار کودک یا گذاشتن فرزندشان در مهدکودک احتمالا بخش زیادی از حقوق مادر خواهد بود و بعضی وقتها برخی مادران وقتی حساب و کتاب میکنند به این نتیجه میرسند اگر به کار بازنگردد و از بچه نگهداری کنند هزینه مالی کمتری برایشان دارد اما خب همه موضوع کار، کسب درآمد نیست و موضوعات دیگری مانند حضور در جامعه و تاثیرگذاری برای خانمها اهمیت دارد و این هم فشاری دیگر بر خانمها است.

همه اینها را گفتم که برگردم به اول داستان که تو این مدت فهمیدم باید تو این تاچ پوینت یا موقعیت هوای همکاران و کارکنان را داشته باشیم. به حال خوب آدمها یا  wellbeing تو این موقعیت خاص توجه ویژه بکنیم. نه فقط اگر مدیر هستیم، که حتی اگر همکار هستیم، بعنوان همکار هم میتونیم تو این موقعیت حس خوبی به افراد بدیم، مثلا بگیم زودتر برو خونه من کارهات رو میکنم، نگران نباش.

واقعیت اینه که بارداری و فرزنداوری بخشی طبیعی از زندگی است که بعضی آگاهانه انتخابش میکنند و بعضی انتخابش نمیکنند و بدلیل احترام به اصل تنوع یا Diversity در منابع انسانی باید به شکلی محترمانه و حرفه‌ای با هر کدوم از این انتخاب ها تعامل صورت بگیره.

واقعا حداقل شش ماهه اول بچه داری یکی از حساس‌ترین دوران زندگی برای والدین چه مرد و چه زن است و نحوه مواجهه مدیران و همکاران با این شرایط، نشاندهنده فرهنگ سازمانی آن‌هاست. اگر بتونیم با کارمند یا همکارمون همدلی کنیم قطعا نشانگر فرهنگ سازمانی بالغانه ما است و برعکس وقتی کارکنان شاهد بی‌توجهی به یکی از همکارانشان در چنین دوران حساسی هستند، ممکن است احساس کنند آن‌ها نیز در شرایط بحرانی هیچ حمایتی از جانب سازمان دریافت نخواهند کرد. این بی‌اعتمادی می‌تواند انگیزه و وفاداری آنان را تحت تأثیر قرار دهد و در نهایت احتمالا به کاهش بهره‌وری و افزایش نارضایتی در سازمان منجر شود. اگر حمایت‌ها فراتر از قوانین تکلیفی باشد قطعا به عنوان یک سرمایه‌گذاری در بهبود فرهنگ سازمانی و حفظ نیروی انسانی باارزش خواهد بود.

در نهایت هم به نوبه خودم یک خسته نباشید به تمام والدهای تازه صاحب فرزند شده میگم و این قسمت رو تقدیم میکنم به تمام زنان سرزمینم، بویژه مادران شاغل.

Follow on LinkedIn

داستان‌های_منابع_انسانی #داستان #منابع_انسانی #علیرضا_کشتگر #ساختار_سازمانی #گریدینگ #شغل #شاغل #جذب #استخدام #رزومه #تحلیل_داده #مدیریت_عملکرد #نگهداشت #جبران_خدمات #حقوق #بیمه #آموزش #توسعه نگرش_سنجی #جامعه_پذیری

که عشق آسان نمود اوّل ولی افتاد مشکل‌ها

https://t.me/HRStoryIran/31

https://shenoto.com/album/podcast/274967/که-عشق-آسان-نمود-اول-ولی-افتاد-مشکل-ها

داستان شانزدهم: که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکل ها

تو این مدت که محتوای فصل اول داستانهای منابع انسانی را منتشر کردم بازخوردهای خیلی خوبی از مخاطبین، مخصوصا دوستان و آشنایان گرفتم که باید همین جا از همه کسائیکه وقت گذاشتن، داستانها را گوش کردن و بهم بازخورد دادند تشکر و قدردانی بکنم.

بخشی از بازخوردها در خصوص چرایی وجود واحد منابع انسانی در سازمانها بود که احتمالا در آینده تو یک قسمت مجزا در موردش حرف بزنم.

یک بخشی از بازخوردها هم در مورد جالب بودن کار در واحد منابع انسانی بود، اینکه اطرافیانم تازه متوجه بشن دارم چیکار میکنم هیجان انگیزه و از اون جالبتر ابراز علاقه به کار در واحد منابع انسانی بود، بعضی ها براشون این جنس کار جذاب شده بود.

من به شدت از ورود افراد شایسته به کار منابع انسانی استقبال میکنم اما گفتم برای اینکه تصویر شفاف تری از فضای کاری خودم بدهم کمی بیشتر  از چالش های کارم بگم، تا شاید تصویر کامل تر و پازل جور تر بشه.

اما قبلش چند لحظه شما هم به کاری که درش مشغول هستید فکر کنید و ببینید اگر بخواهید کارتون رو برای اطرافیان توصیف کنید چه حرفهایی دارید که بزنید.

بنظرم اولین شرط، یا صلاحیت یا شایستگی برای کار کردن تو واحد منابع انسانی، انسان بودنه! یعنی درک انسانی بالایی لازم داره، خدایی نکرده توهین به بقیه کارها نمیکنم همه ما لازمه تو هر کاری باشیم انسان باشیم، بیشتر منظورم اینه که باید علاوه بر وجه فنی و سخت افراد در هر شغل به وجه نرم و ادراک – احساس افراد و خودمان اشراف داشته باشیم و با این تعریف انسان بودن خیلی سخته، خیلی…

بقول شاعر کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست.

باید نوع بودن یا بقول فرنگی ها Being فرد شاغل در واحد منابع انسانی برای اینکه فرد موثری باشه فرد رشد یافته و بلحاظ رفتاری بالغ باشه، تا وقتی خودمون انسان درستی نباشیم بعیده بتونیم برای بقیه انسانها موثر باشیم، اینکه بدون گره درونی – ذهنی – عاطفی (تو اصطلاح عرف بدون عقده) باشیم که شاید غیرممکنه، اما حداقل با عقده های درونی خودمون در صلح باشیم و با خودمون حلشون کرده باشیم پیش نیاز این موضوع هم اینه که اول بشناسیمشون و بهشون آگاه باشیم (خودشناسی)، بعد بپذیرمشون و بعد درصورت امکان حلشون کنیم، بهتره تکرار کنم که شاید واژه عقده بار سنگین معنایی داشته باشه، منظورم همون گره های ذهنی و عاطفی است، یا اگر گره های خودمون رو حل نکردیم، حداقل با شناختشون با خودمون سعی کنیم حداقل تو کار نیاریم

اینکه آدمها را به ذات دوست داشته باشیم و بدون فیلتر بهشون نگاه کنیم. اینکه از خوشحالی بقیه خوشحال و از ناراحتی بقیه ناراحت بشیم اما در عین حال توی کار آلوده به احساسات نشیم ( یعنی احساساتمون رو مدیریت کنیم). اینکه شان انسانی افراد را فارغ از پست و مقامشون و صرفا به خاطر اینکه انسان هستند محترم بشماریم.

تو عمل اینجوری بودن، منجر به عملکرد انسانی میشه، باز بقول فرنگی ها این نوع Being منجر به Doing انسانی میشه و واقعا بخش سخت موضوع عملکرد نیست، نوع بودنه، باید خودمون رو بسازیم چون آدمها بعد از مدتی میفهمن که واقعا آدم خوبی هستیم یا نه. اگر ادای انسان بودن دربیاریم یه جایی دم خروس میزنه بیرون.

موضوع بعدی جایگاه ساختاری منابع انسانی تو سازمانها و شرکت ها است. معمولا منابع انسانی پل ارتباطی مدیریت با کارکنان است. ایستادن بین دو طرف همیشه کار سختیه، در کل میانجیگری همیشه کار سخته؛ میانجی کسی است که دو نفر بهش اعتماد دارن، وگرنه دیگه اسمش میانجی نیست.

مدیریت یا دقیقتر بگم مدیرعامل طبیعتا در دنیای کسب و کار اولین هدفش کسب بیشترین سود است و یکی از شرایط سودآوری، بهره‌وری بیشتر است و یکی از ارکان و منابع سازمان هم کارکنان هستند که لازمه بیشترین بهره وری را داشته باشند. اما بعضی روشهای های افزایش بهره وری یا انسانی نیست یا اخلاقی نیست، از طرفی ما در واحد منابع انسانی شان انسان ها و اخلاقی برخورد کردن با آنها را سرلوحه داریم و این جایی است که چالش پیش می آید. هم باید خواسته مدیریت را در سازمان اجرایی کنیم و هم از حقوق کارکنان حمایت کنیم، یعنی هم از سمتی باید حقوق صاحبان سهام را محترم بشناسیم چون ما کارمند آنها هستیم و آنها به ما حقوق میدهند که اهداف آنها را دنبال کنیم و هم حقوق کارکنان را به خاطر عنوانی که یدک میکشیم.

یک پای ما بر روی قایق مدیریت است و یک پایمان روی قایق پرسنل، اگر نتوانیم این دو قایق را تا حدودی همراستا هدایت کنیم، چند حالت اتفاق می افتاد یا میپریم تو قایق مدیریت و صرفا یک بله قربانگو و مجری اوامر خواهیم بود که هر کار غیراخلاقی را احتمالا صرفا برای کسب سود بیشتر مدیریت خواهیم کرد و بقول ماکیاولی هدف، وسیله را برایمان توجیه میکند، یا میپریم در قایق پرسنل که باز کاری غیر حرفه ای و البته غیراخلاقی است که احتمالا منجر به چالش با مدیر و در نهایت جدایی میشه، یا اینقدر دو تا قایق به جهات مختلف میرن که ما میفتیم توی آب، نه کارفرما راضی میشه نه کارکنان و اونجا بقول معروف میشیم چوب دو سر طلا.

مثلا در مواقعی که فردی در سازمان درخواست افزایش حقوق داره، قطعا مدیران دوست دارند با کمترین حقوق بیشترین کار را از کارمند بگیرند و کارمند هم دوست داره در قبال کارش بیشترین حقوق ممکن رو دریافت کنه و این دو خواسته در تضاد با هم هستن و ما بعنوان منابع انسانی باید بر اساس معیارهای مشخص مثل طبقه بندی سازمان، گردینگ شغل و شاغل و متوسط های بازار کار در هر شغل و معیارهای مختلف یک معیار یا عدد عادلانه ارائه بدیم و هر دو طرف را راضی کنیم. یا حداقل نظر عادلانه خودمان را به دو طرف ابراز کنیم.

یکی از بدترین جوابها در این تضادها این است که به کارکنان بگوییم این دستور مدیریت است و به من ربطی ندارد! حتی اگر واقعا مدیریت دستوری داده و با نظر شخصی ما متفاوت هست، باید منطق دستور را بفهمیم و تلاش کنیم فهم خودمان را از دلیل دستور به کارکنان منتقل کنیم، چون در واقع نقش ما صرفا بلندگوی مدیریت بودن نیست.

اما تو همین شرایط هم اگر بهترین عملکرد خودمون رو داشته باشیم لحظات سختی رو سپری میکنیم، چون اولا اگر کارمندی برای افزایش حقوق درخواست میده معمولا واقعا کارش گیره، خیلی وقت ها افراد وقتی میخوان قرارداد خونه ای که اجاره کردن را تمدید کنن اینقدر با افزایش عجیبی ناشی از تورم جامعه مواجه میشن که واقعا حقوقشان کفاف نمیده، از طرفی کارفرما هم درآمد شرکتش اینقدر افزایش نیافته یعنی متناسب با تورم افزایش نیافته که بتونه افزایش حقوق بده، این شرایط که میدونی فردی مشکل مالی داره اما کاری نمیتونی براش بکنی و فقط مشکلاتش رو میشنوی و شاید فقط بتونی سنگ صبورش باشی خیلی سخت میگذره.

کلا که یکی از کارکردهای منابع انسانی اینه که محل شنیده شدن مشکلات کارکنان و همدلی با اونها هستند و باید خیلی دل بزرگی داشته باشی که هر روزی یکی بیاد و یا غر بزنه یا درخواست کمکی بکنه یا انتقادی بکنه یا پیشنهادی بده و طوری برخورد کنی که باز هم تمایل داشته باشه بهت مراجعه کنه و این بار اول و آخرش نباشه، چون واحد منابع انسانی آمپر یا نشانگر سازمانه، باید حال و هوای کلی شرکت رو بتونه رصد کنه و به مدیریت نمایش بده.

یک چیزی که کار تو واحد منابع انسانی را سخت میکنه انتظارات بیش از حد از این واحده، بعضی وقتها که سازمان بالغ نیست هم مدیریت و هم کارکنان فکر میکنن حل تمام مسائل به دست منابع انسانی است، یا حداقل جواب همه مسائل مربوط به مشکلات کارکنان دست منابع انسانیه، اما واقعا منابع انسانی هم صرفا یک چرخ دنده از تمام چرخ دنده های موتور سازمانه که در حد خودش میتونه به سازمان کمک کنه، تنهایی نمیتونه موتور سازمان رو به حرکت در بیاره و نبودش هم قطعا باعث اختلال در کارکرد موتور سازمان میشه.

همون مثال حقوق که ناشی از تورم افسار گسیخته است یا کمبود نیروی متخصص برای جذب و استخدام ناشی از مهاجرت به خارج از کشور و یا عدم تناسب رشته های دانشگاهی با نیاز بازار و یا عدم آموزش مهارت های لازم در نظام آموزشی و کلی دلایل دیگر که خودش موضوع ی یک قسمت می تونه باشه که خارج از اختیار واحد منابع انسانیه، اما همه انتظار دارند که منابع انسانی بتونه این مشکلات رو حل کنه، بهترین نیروها رو جذب کنه و بهترین حقوق ها رو بده. در صورتیکه هر واحد و ابزاری توانایی و محدودیت های خود را دارد.

الان که دارم این محتوا رو تولید میکنم جنگ اسرائیل با حزب الله لبنان بالا گرفته و سید حسن نصرالله کشته شده، توی جنگ هم هر سلاحی برد خودش رو داره و فقط با یک سلاح نمیشود پیروز جنگ شد، موشک کوتاه برد لازمه، موشک قاره پیما میخواد، هواپیما میخواد، هلیکوپتر میخواد، رادار میخواد، توپ میخواد، تانک میخواد، سلاح نفر میخواد و هر سلاحی به یک دردی میخوره، توی جنگ کسب و کار ها هم فقط نمیشه با یک واحد همه مشکلات حل بشه، در کنار منابع انسانی، مالی لازمه، پشتیبانی لازمه، انفورماتیک لازمه، بازاریابی لازمه، فروش لازمه و هزار و یک واحد مختلف تو سازمان های مختلف…

برخی اوقات مشکلات از لایه مدیریت ارشد یک لایه نزول میکند و تبدیل به چالش های مدیریت میانی و در واقع مدیران واحدهای مختلف با یکدیگر یا مدیران واحد با کارکنان خودشان کشیده میشود و باز هم معمولا میانجی این موضوع منابع انسانی است. به تجربه خیلی از کارکنان بدلیل برخورد مدیر واحدشان از شرکت جدا میشوند، یا خودشان استعفا میدهند یا مدیر واحد میگوید دیگر نمیتواند با او کار کند. بیشترین تعامل را مدیران واحدها با کارکنان خودشان دارند و چون اکثر مدیران در واقع کارشناسان باسابقه شرکت ها هستند که ارتقا درجه گرفتند، صرفا بخش کارشناسی کار را خوب بلد هستند و در مدیریت کردن واحد و انسانها ضعف دارند و هم وظیفه آموزش و هم وظیفه حل مشکلات ناشی از نامدیریتی آنها را منابع انسانی برعهده دارد.

بدلیل تعامل زیاد مدیران واحدها با کارکنان خودشان نقش اصلی مدیریت منابع انسانی با آنها است و واحد منابع انسانی صرفا سیاست‌گذاری های کلی را انجام میدهد و این رابطه را تسهیل میکند اما هر یک از مدیران واحدها به تنهایی لازمه مدیر منابع انسانی باشند. مدیر منابع انسانی باشند یعنی به مهارت های نرم برای مدیریت، انگیزه بخشی، نگهداشت و مجهز باشند

چالش بعدی، چالش بین کارکنان و کارشناسان هم رده است، و وقتی موضوع پیچیده میشود که مثلا هر دو نفر جزو کارکنان کلیدی سازمان باشند و به این راحتی نمی توان قید یکی را زد.

کلا یکی از سخت ترین کارها در منابع انسانی، تعدیل نیرو یا بقول عامیانه عذر کسی را خواستن است. مخصوصا در شرایط اقتصادی فعلی جامعه که اکثر افراد اگر یک ماه از جایی حقوقی دریافت نکنند ممکن است مشکل جدی در امرار معاش برایشان پیش بیاید. من بارها برایم پیش آمده که برای تعدیل یک نیرو با فرد ساعتها گفتگو کردم تا از نظر روحی بتوانم فرد را حمایت کنم و خیلی اوقات از مدیریت درخواست کردم یک ماه حقوق اضافه به فرد بدهند تا فرد در طی یک ماه آینده بتواند بدون دغدغه به دنبال کار دیگری باشد.

شاید فکر کنید فقط اخراج افراد کار سختی است درصورتیکه استخدام افراد هم بسیار سخت و حتی بعضی اوقات دردناک است. مثلا من در زمان جذب نیروهای خدماتی که قرار است کارهای پذیرایی و نظافتی را بکنند بسیار فشار روانی تحمل میکنم، زیرا معمولا افراد متقاضی این شغلهای افرادی از سطوح مالی پایین جامعه با مشکلات متعدد هستند و ناخودآگاه در جلسات مصاحبه به برخی موضوعات و معضلات این افراد پرداخته میشود و شنیدن آنها بسیار دردناک است و انتخاب یک نفر از بین این همه متقاضی کار که همگی به نان شب محتاج هستند بسیار سخت است.

از سویی باز هم فشار مسئولیت انتخاب اشتباه افراد هم حداقل تا 6 ماه بر روی منابع انسانی است، و اگر خدای نکرده فردی که تازه استخدام شده است کارائی لازم را نداشته باشد، همه منابع انسانی را مقصر میدانند در صورتیکه کسانیکه در این زمینه کار کرده اند میدانند که هیچ روشی بدون خطا نیست و هر چقدر هم فرآیند جذب و استخدام اصولی و استاندارد طی شده باشد و از ابزارهای سنجش مختلف مانند تست، مصاحبه، استعلام و …. استفاده شود باز احتمال خطا وجود دارد.

شاید یکی از دلایل این فشار ها این باشد که اکثر افراد هم خود را متخصص منابع انسانی میدانند و یا شاید بگویم اصلا منابع انسانی را تخصصی نمی دانند و به راحتی در هر موضوعی اظهارنظر میکنند… غافل از اینکه منابع انسانی مثل علوم دیگر استانداردهای مدون بین المللی و حتی ملی دارد، رویه دارد، مدل های مختلف دارد، تکنیک ها مختلف در فرآیندهای مختلف دارد. بعضی ها حتی دقیق عناوین فرآیندهای منابع انسانی را نمیدونن اما فکر میکنن در این خصوص صاحب نظر هستند. من با اینکه تو محتوا قصد ندارم زاویه دیدم بصورت آکادمیک و تخصصی باشه اما صرفا در راستای آشنایی بیشتر شما عزیزان که به منابع انسانی علاقه نشون دادید عناوین بعضی فرآیند های اصلی منابع انسانی را میگم: تدوین استراتژی منابع انسانی، طراحی ساختار سازمانی، تحلیل شغل و تدوین شناسنامه شغلی، تدوین مدل شایستگی (در سطح عمومی و فردی)، گریدینگ شغل و شاغل، برنامه ریزی منابع انسانی، جذب و استخدام، جامعه پذیری، روابط کار و قوانین کار (بیمه، مالیات)، آموزش و توسعه (مدیریت دانش – مربیگری و منتورینگ)، مدیریت عملکرد، جبران خدمات (حقوق، دستمزد و پاداش نقدی، غیرنقدی)، نگهداشت، تیم سازی، پیشنهادات و نوآوری، جانشین پروری، مدیریت اخلاق، ارزشها و فرهنگ سازمانی (EVC)

نقل  است که از دکتر چمران سئوال کردند آقای دکتر تقوا بالاتر است یا تخصص؟ چمران گفت تقوا بالاتر است! ولی اگر کسی تخصص کاری را نداشته باشد و مسئولیتی را قبول کند قطعاً انسان “بی تقوایی” است! من درکم اینکه میخواسته تو اون فضای انقلابی که گزینش و تقوا معیار همه چی بوده بصورت زیرپوستی بگه تخصص مهم تره و تو منابع انسانی هر کدوم از این فرآیندها متخصص خودش را دارد. مثل پزشکی که پزشک عمومی داریم و بعد تخصص های متنوع، تو منابع انسانی هم کارشناس عمومی داریم اما بعدش هر کسی تو یک فرآیند متخصص میشود یکی میشود فقط مسئول جذب و استخدام، یکی میشود متخصص جبران خدمات، یکی میشود متخصص آموزش و توسعه….

و هر چی آدم متخصص تر سختی کار بیشتر چون بقول معروف کسی که نمیفهمد 1 درد دارد و کسی که میفهمد 1001 درد.

حدیث مفصلی است سختی های کار که بیش از این کدرتان نمیکنم…

به پایان آمد این دفتر حکایت همچنان باقی

به صد دفتر نشاید گفت حسب‌الحال مشتاقی

تا قسمتی دیگر بدرود

داستان‌های_منابع_انسانی #داستان #منابع_انسانی #علیرضا_کشتگر #ساختار_سازمانی #گریدینگ #شغل #شاغل #جذب #استخدام #رزومه #تحلیل_داده #مدیریت_عملکرد #نگهداشت #جبران_خدمات #حقوق #بیمه #آموزش #توسعه نگرش_سنجی #جامعه_پذیری

دوگانگی تَرَک می اندازد بر جان

https://t.me/HRStoryIran/29

https://shenoto.com/album/podcast/262475/دوگانگی-تَرَک-می-اندازد-بر-جان

داستان پانزدهم:

یه زمانی به عنوان مشاور با آب منطقه ای اردبیل یک پروژه تصفیه خونه آب در قالب قرارداد B.O.T داشتیم.

من تو پرانتز یه توضیح بدم برای افرادی که احتمالاً با این نوع پروژه آشنا نیستند و بعد به داستان خودم بپردازم.

پروژه‌های BOT که مخفف عبارات Build Operation Transfer یا ساخت  – بهره‌برداری – انتقال از جمله پروژه‌های سرمایه‌گذاری بخش خصوصی است که وزارت نیرو با توجه به بودجه‌های عمرانی ناکافی که داشت، تصمیم گرفتش که ساخت و بهره برداری تاسیسات زیر ساختی مثل تصفیه خونه آب، تصفیه خونه فاضلاب، شبکه آب، شبکه فاضلاب، خطوط انتقال و … را به بخش خصوصی منتقل بکند.

این کار در قالب قراردادهایی مثل B.O.T , B.O.O , Buyback محصول را در واقع اصل پروژه قرار میده و تاسیسات و فرآیند کار موضوع فرعی پروژه‌ها باشه.

سرمایه‌گذار بخش خصوصی خودش میومدش بر فرض تاسیسات تصفیه خونه آب رو می‌ساخت، خودش مقدار و مدت معینی مثلاً ۱۵ یا ۲۰ سال بهره برداری میکرد و در حین این ۱۵ و ۲۰ سال وزارت نیرو محصول که حالا تو اینجا آب هست رو مثل گندم خرید تضمینی می‌کرد و بعد از پایان دوره بهره‌برداری تاسیسات به کارفرما یا همون سرمایه پذیر که اینجا آب منطقه‌ای اردبیل بود منتقل می‌کرد.

یکی از موضوعاتی که خب توی این پروژه‌ها به نظرم خیلی جذاب بود البته موضوع این قسمت ما نیست بحث منابع انسانی بود که توی این پروژه‌ها به کار گرفته میشد. سرمایه‌گذار بخش خصوصی معمولا سعی میکرد در بهترین حالت و بهره‌ورترین حالت ممکن منابع انسانی را استفاده بکنه، در صورتی که اگر همین تاسیسات در اختیار وزارت نیرو قرار می‌گرفت احتمالاً نوع بهره‌برداری متفاوتی داشت.

اینها فقط یک سری توضیحات توی پرانتز بود برای اینکه اگر کسی آشنایی با این نوع قرارداد نداشته باشه، کمی در فضای داستان قرار بگیره. از اونجایی که قرار بود این تاسیسات بعد از یک بازه زمانی مشخص به سرمایه پذیر که آب منطقه‌ای اردبیل بود منتقل بشه، پس لاجرم برای ساختش لازم بودش که یه سری تفاهم‌هایی بین سرمایه‌گذار بخش خصوصی و سرمایه‌پذیر انجام بشه.

بخش خصوصی برای خودش استانداردهای خودش رو داشت و بخش دولتی هم یک سری استانداردهای دیگه! به طبع یه سری اختلاف نظرهایی پیش میومد که لازم بود توی جلسات مشترکی بین سرمایه‌گذار و سرمایه‌پذیر این مشکلات حل بشه و من هم مشاور سرمایه‌پذیر بودم و نماینده سرمایه‌پذیر یا کارفرما که آب منطقه‌ای اردبیل بود یک مهندسی بود با اسم کوچیک جبرئیل من فامیلیشون رو عرض نمی‌کنم.

ما تعداد جلساتی که با سرمایه گذار داشتیم در حین مدت ساخت زیاد بود، چون تقریبا فاز ساخت پروژه حدود چند سال طول کشید و به تبع جلسات زیادی تشکیل شد. بعد از جلسات که تموم میشد ما جلسات داخلی خودمون رو با مهندس جبرئیل داشتیم و من برام یه چیزی که یه خورده عجیب بود این بود که هیچ وقت نمی‌تونستم پیش بینی بکنم که الان بعد از جلسه‌ای که با سرمایه‌گذار گذاشتیم آیا مهندس جبرئیل از نتیجه جلسه راضی هست یا نه؟ مثلاً اگر ما یه امتیاز خوبی توی جلسه از سرمایه‌گذار گرفته بودیم و من انتظار داشتم بعد از جلسه ایشون خوشحال باشه، یه دفعه می‌دیدم عصبانیه! یا برعکس یه جایی به سرمایه گذار به ناچار امتیازی داده بودیم و ایشون خوشحال بود!

می‌خوام بگم کلاً رفتارشون هیچ الگوی مشخصی نداشت، من نمی‌تونستم یه الگوریتم توی ذهنم بسازم و بفهمم که الان بعد از جلسه آقای مهندس جبرئیل راضی هست یا راضی نیست! و من کم کم واقعاً از مواجهه با ایشون بعد از جلسات طفره می‌رفتم چون اصلاً ایشون برام قابل پیش‌بینی نبود.

از اونجایی هم که گفتم چند سال فاز ساخت پروژه طول کشید، دیگه من یه جایی طاقتم تموم شد و یه بار به مهندس گفتم: “آقای مهندس واقعیتش اینه که من اصلا متوجه نمیشم چی باعث خوشحالی شما میشه چی باعث ناراحتی شما میشه و این منو یه خورده می‌ترسونه”.

من خودم اصلیتم آذری است و معمولاً آذری‌ها صفر تا صد خوشحالی و ناراحتیشون هم خیلی سریع اتفاق میفته، یعنی خیلی سریع و شدید یک دفعه عصبانی میشن، و خیلی هم شدید خوشحال میشن.

به ایشون گفتم واقعاً عصبانیت شما ترسناکه! من اصلا متوجه نمیشم برای چی باید شما عصبانی بشید؟! حداقل دلیلش اگر برایم روشن باشه شاید بهتر بتونم مواجه بشم.

با همون لهجه شیرین آذری گفت: “چرا از من می‌ترسی؟! من جبرائیلم، عزرائیل که نیستم!”

بنظرم تو اون لحظه خیلی سبکدلی هنرمندانه‌ای کرد و اینم یه هنر مواجه است. اما واقعیتش اینه که مشکل من رفع نشد من از اونجا خیلی به این موضوع توجه کردم که ما تو ارتباطاتمون لازمه یک چهارچوب و یه الگوریتم رفتاری داشته باشیم که این برای دیگرانم مشخص باشه تا افراد به مرور این رو شناسایی کنند و کم کم احساس امنیت تو رابطه بکنن.

احتمالاً بعضی از افرادی که اهل سورپرایزن یا ترجمه فارسیش میگن شگفتانه، شاید با حرف من مخالف باشند و بگن غیرقابل پیش‌بینی بودن آدم را جذاب‌تر می‌کنه. بله ممکنه این نظر از یک زاویه درست باشه، اما من دو تا نکته دارم:

اول اینکه در محیط کار نوع روابط ما با همکارامون از جنسی نیست که نیاز به سوپرایز کردن باشه.

دوم اینکه سورپرایز کردن معمولاً با قصد و غرض قبلی انجام میشه، یعنی از روی بی‌چهارچوبی و بی‌ساختاری نیست، عامدانه میخوایم ما طرف مقابل رو سورپرایز بکنیم و اتفاقاً بعد از اینکه اون سورپرایز اتفاق میفته، طرف مقابل میفهمه که قرار بوده سورپرایز بشه؛ اما اگر ما یه چارچوب مشخصی نداشته باشیم طرف مقابل حس سوپرایزی که نمی‌گیره، حس عدم امنیت می‌گیره.

حالا اگه شما توی جایگاه مدیریتی باشین که این چهارچوب رفتاری مشخص به نظرم خیلی مهمتره. این چهارچوب رفتاری هم باید بر اساس ارزش‌ها و اهداف شما باشه، چون اگه کارمند شما ندونه که چی شما رو خوشحال می‌کنه؟ چی منجر به پاداش میشه؟ چی منجر به تنبیه میشه؟ و … بر اساس آزمایش معروف آقای مارتین سلیگمن که تئوری درماندگی آموخته شده رو داد، اون کارمند به این باور می‌رسونه که اصلا کنترل شرایط دست من نیست. وقتی شما به این باور رسیدین که کنترل شرایط دستتون نیست، احتمالاً یا دچار افسردگی میشین یا یه خشم پنهانی دارین.

الان که این رو عنوان کردم میخواستم آزمایش درماندگی آموخته شده رو هم توضیح بدم ولی دیدم این قسمت خیلی حاشیه رفتم. حالا تو یک فرصت دیگه این موضوع را شاید بیشتر باز کردم، اما فقط می‌خوام بگم که در محیط کار سعی کنیم چارچوب مشخص داشته باشیم تا آدم‌ها بدونن که با ما چگونه باید ارتباط برقرار بکنند. خط قرمزهای ما چیه، ارزش‌های ما چیه، و ما بر چه اساسی داریم با همدیگه ارتباط برقرار میکنیم.

داستان‌های_منابع_انسانی #داستان #منابع_انسانی #علیرضا_کشتگر #ساختار_سازمانی #گریدینگ #شغل #شاغل #جذب #استخدام #رزومه #تحلیل_داده #مدیریت_عملکرد #نگهداشت #جبران_خدمات #حقوق #بیمه #آموزش #توسعه نگرش_سنجی #جامعه_پذیری

نه به این شوری شور

https://t.me/HRStoryIran/28

https://shenoto.com/album/podcast/261790/نه-به-این-شوری-شور

داستان چهاردهم:

نه به این شوری شور، نه به این بی‌نمکی

حدود سال‌های ۹۶ یا ۹۷ بود که تو شرکت مهندسین مشاوره پایدار پویش مشغول به کار بودم؛ افرادی که تو شرکت های مشاوره کار می‌کنن می‌دونن که شرکت‌های مشاوره‌ای کاملاً انسان محور هستن، یعنی دارایی اصلیشون افراد هستند و مثل شرکتهای پیمانکاری تجهیزات دارایی نیست؛ و معمولا هم فضاهای کاریشون فضاهای کاری اپن آفیس یا فضاهای بازه و هر کسی اتاق اختصاصی نداره، و فضاها معمولاً به صورت فشرده افراد کنار همدیگه مینشینند.

ما هم یه اتاقی بودیم که میزها به سمت دیوار بود و افراد پشت به پشت هم میشستند و فضای وسط اتاق برای تردد خالی بود.

یه نیروی خدماتی توی شرکت داشتیم، به دلیل اینکه میخواستش برای خودش مغازه بزنه رفت و ما هم به ناچار مجبور شدیم برای ایشون جایگزین پیدا کنیم.

کسایی که تجربه جذب نیرو خدمات دارند که خیلی کار سختیه، خیلی شایستگی‌های مختلفی رو باید ارزیابی بکنی و معمولاً هم آدم ایده آلی به این راحتی پیدا نمی‌شه. اون فرد باید خیلی آدم امینی باشه چون احتمالاً شما بعد از یه مدتی کلید شرکت رو بهش میدی که اول وقت بیاد  و آماده کنه شرکت رو و در نهایت آخر وقت همه چی رو که نظافت کرد از شرکت خارج شه. علاوه بر این از این جهت لازم امین باشه که حرف از اینور اونور نبره چون توی همه واحدها تردد می‌کنه. خیلی آدم مؤدبی باشه، خیلی آدم تمیزی باشه و خصوصیات مختلف…

ما بعد از یک سری مصاحبه بالاخره یک آقای بازنشسته‌ای رو پیدا کردیم که تا حدودی مناسب این شغل ما بود و ایشون با ما شروع به همکاری کرد. تو شرح وظایفی که مشخص کرده بودم بهش گفتم که مثلا روزی سه بار چایی برای افراد میارید، یک بار صبح، یک بار ظهر و یک بار هم عصر. بعد از چند وقت گفت من چایی میارم اما بعضیا نمی‌خورن، سرد میشه، اسراف میشه و منم گفتم خب باشه میتونی از این به بعد سوال کنی، تعداد ما که خیلی زیاد نیست. اگر دیدی که کسی چایشو نخورده سرد شده ازش سوال بپرس که آیا می‌خوای مثلاً چایتو مجدد برات گرم کنم؟ برات دوباره بریزم؟

این آقایی که استخدام کرده بودیم گوشاش یه مقدار ضعیف بود به خاطر سن و سالش، به همین دلیل بلند خودش گفتگو می‌کرد. من بهش تذکر دادم که حتما آقا فلانی آروم سوال کن، چون ما توی فضایی هستیم که جمعی نشستیم توی اتاق و ممکنه یه نفر الان چایشون نخورده باشه، یه دفعه مثلا بلند داد نزن آقای فلانی یا خانم فلانی چای میل دارین؟ آروم ازش سوال کن که بقیه هم تمرکزشون سر کار به هم نخوره.

کار میکردم یه دفعه دیدم یه چیزی از پشت اومد در گوشم گفت: “مهندس چایی می‌خوری؟” خیلی آروم گفت اما به دلیل اینکه خیلی غیر منتظره بود تقریبا من برق از سه فازم پرید!  اون خیلی آروم گفت اما من اصلاً انتظارشو نداشتم از این فاصله بگه! آخه کی میادش پشت آدم در گوش آدم یه دفعه حرف بزنه؟!

بهش گفتم آقای فلانی ترسیدم! این چه کاریه؟! جواب داد خودت گفتی آروم بپرس! گفتم آره اما نه دیگه بیای بچسبی بهم بپرسی.

اونجا متوجه شدم که یه سری از افراد هنوز فواصل گفتگو رو تشخیص نمیدن. ما یه سری تعریف های استانداردی داریم که حالا من چون از منابع انگلیسی اینا رو فرا گرفتم عناوینش رو هم به انگلیسی و هم فارسی میگم.

میگن میشه فواصل ارتباطی رو به چهار بخش تقسیم کرد. اول فاصله‌ای که مربوط به صمیمی‌هاست، بعد فاصله شخصی، بعد فاصله اجتماعی و در نهایت فاصله عمومی.

بخواهیم انگلیسیشو بگیم شاید به گوش بعضی آشناتر باشه:

Intimate Zone, Personal Zone, Social Zone, Public Zone

اینا یه تعریف‌های حدودی هم داره: یعنی اون فاصله صمیمی بین ۱۵ تا ۴۵ سانتی متر، فاصله شخصی بین ۴۶ سانت تا ۱.۲ متر، فاصله اجتماعی از یک و دو دهم تا سه و نیم متره و فاصله عمومی هم سه و نیم متر به بالاست؛ البته که قطعاً تو فرهنگ‌های مختلف اینا با هم متفاوته و فرق داره، اما نکته اینه که این حریم باید رعایت کنیم یعنی تو محیط کار خیلی باید مراقب باشیم که پامونو توی حریم‌های صمیمی افراد نگذاریم.

معمولاً توی محیط‌های کاری بهتره که تو همون فاصله شخصی یا پرسونال زون که بین ۴۶ سانت تا ۱.۲ متره با آدما گفتگو کنیم.

ممکنه سوال پیش بیاد که اون یکی فواصل که گفتیم مصادیقش چیه؟ اگه بخوام کوتاه بگم: خانواده و دوستای صمیمی فقط می‌تونن بیان تو فاصله صمیمی و ارتباط بگیرن.

فاصله شخصی همین فاصله‌ای که شما به صورت روزانه با افرادی که ارتباط‌های روتینی داریم اما خیلی هم صمیمی باهاشون نیستیم مثل محیط تحصیل یعنی همکلاسیتون؛ استادتون؛ یا محیط کار؛ همکارتون.

فاصله اجتماعی هم که مربوط به موضوعاتی مثل ارتباط شما با یه مغازه دار محله‌ست، ممکنه هفته یه بار از مغازه شون یه خرید بکنی اما خیلی هم اون آدم نمی‌شناسی.

فاصله عمومی هم کلاً افرادی که اصلا هیچ جوری نمیشناسی، شما میری مترو، میری تو اتوبوس، این آدمایی که شما تو مترو و اتوبوس می‌بینین تا جایی که میشه باید این فاصله عمومی رو رعایت بکنید، البته که می‌فهمم به دلیل فشردگی و کمبود جا ممکنه ما این فاصله را رعایت نکنیم، اما اگر بهمون این امکان رو بدهند ناخودآگاه رعایت میکنیم، شما مثلاً توی ایستگاه‌های اتوبوس دیدین جایی که اولش سوار میشید، اول خط یا توی ایستگاه مترو آدم‌ها با یه فاصله از هم میشینن، صندلی‌ها رو با فاصله پر می‌کنن، بعد یواش یواش این فواصل کم میشه چون نفرات زیاد میشه، اما اگر انتخاب آدم‌ها باشه آدم‌ها معمولاً از هم کمی دور میشینند.

داستان تو محیط کار اینه که اگر طرف بوی نامطبوعی، مثل سیگار یا چه میدونم پیاز خورده باشه یا بوی بدن نامطلوب هم داشته باشه که دیگه واویلاست!

خیلی مهمه که ما این فاصله‌های شخصی رو رعایت بکنیم و وارد حریم آدم‌ها نشیم چون یه جور مزاحمت محسوب میشه.

برگردیم سر داستان خودمون اون روز فهمیدم هرچقدرم طرف سنش بالا باشه و زندگی کرده باشه و کار کرده باشه، باید دقیق توضیح بدم موضوع رو بهش. چون من بهش گفتم که آقا این چه کاریه؟ بعد گفت باشه! باشه فهمیدم حله!

فکر میکنید چجوری منو صدا کرد دفعه بعد؟ مثلاً در فاصله چند متری وایستاده بود، اینجوری گفت “مهندس” با یه حالت سوت مانندی من نگاش کردم، حالت پانتومی اینجوری دستشو آورد بالا مثلا چای میخوری اینجوری من برگردم نگاش بکنم.

بازم اون اتفاقی که من دنبالش بودم نیفتاد، برداشتی که اون از حرف من کرده بود نشده، من بعدش مجبور شدم کامل بهش توضیح بدم که آقا آروم منظورم اینه که بیای توی فاصله ۳۰ تا 45 سانتی متری، یه جوری که در دید طرف قرار بگیری، بعدش به صورت آروم ازش سوال کنی که چایی مثلا میل داری یا نه؟

من توی محیط کار خودمون هم خیلی وقتا دیدم که بعضی از افراد متاسفانه وقتی میرن پشت سیستم همکاراشون، این فاصله رو خیلی رعایت نمی‌کنند و بعضی وقتها بعضی از همکاران را معذب می‌کنن؛ مخصوصاً اگر این موضوع توی جنس مخالف باشه. بالاخره توی فرهنگ‌های مختلفی موضوع فرق داره و توی فرهنگ ما هم یه مقدار حساسیت این موضوع بالاتره و ما باید حواسمون خیلی به این نکته باشه که خدای نکرده کسی رو معذب نکنیم فقط به خاطر اینکه یک فاصله فیزیکی ساده رو رعایت نکردیم.

داستان‌های_منابع_انسانی #داستان #منابع_انسانی #علیرضا_کشتگر #ساختار_سازمانی #گریدینگ #شغل #شاغل #جذب #استخدام #رزومه #تحلیل_داده #مدیریت_عملکرد #نگهداشت #جبران_خدمات #حقوق #بیمه #آموزش #توسعه نگرش_سنجی #جامعه_پذیری

یک دیوانه سنگی به چاه می اندازد که صد عاقل نمی توانند بیرون بیاورند

https://t.me/HRStoryIran/27

https://shenoto.com/album/podcast/261074/یک-دیوانه-سنگی-به-چاه-می-اندازد-که-صد-عاقل-نمی-توانند-بیرون-بیاورند

داستان سیزدهم:

کرد دیوانه‌ای به چاه نگاه / عکس خود را بدید در ته چاه

سنگی افتاده بد به راه اندر / هشت آن سنگ را به چاه اندر

مردم شهر رنج‌ها بردند / تا که آن سنگ را برآوردند

تویی آن سنگ اوفتاده به چاه / عاقلان در تو می‌کنند نگاه

قصه امروز مربوط به اسفند ماه سال ۱۳۸۶ است.

من پیشاپیش عذرخواهی می‌کنم اگر از یک سری کلمات و عبارات انگلیسی استفاده می‌کنم به دلیل اینکه بسیار در محیط کاری شایع هست و به گوش همه آشناست از این کلمات استفاده می‌کنم.

سال ۱۳۸۶ من در شرکت زیگورات تکنولوژی که فروش لپ‌تاپ‌های دل رو داشت و بعدش مرکز خدمات پس از فروشش رو دایر کرده بود مدیر گارنتی بودم.

اسفند اون سال یکی از دوستان دوران کودکی و صمیمی من به اسم مهدی که تازه به انگلیس مهاجرت کرده بود برای دیدن خانواده‌اش تو عید نوروز برگشته بود ایران، منم به دیدن مهدی رفتم و چون تجربیات محیط خارج از کشور برام شنیدنش خیلی جذاب بود، شب خونشون موندم و تا صبح با مهدی گفتگو کردیم. آن گفتگو اینقدر برای من شیرین و جذاب بود که اصلاً اون شب نخوابیدم و صبح تقریبا به زور رفتم سر کار!

آخر سال بود و خیلی مرکز خدمات ما شلوغ بود، به خاطر اینکه افراد می‌خواستند لپ‌تاپ‌هاشون توی عید دستشون باشه و مشکلاتش حل شده باشه و تعدد مراجعه زیاد داشتیم، منم تصمیم گرفتم که اون روز به بچه‌ها تو کارها کمک اجرایی بکنم، چون من معمولاً توی موضوعات فنی دخالت نمی‌کردم، ولی اون روز به صورت داوطلبانه گفتم که یه سری کارهایی که فکر می‌کنم از پسش بر بیام رو به بچه ها کمک کنم.

ما تو اون زمان علاوه بر اینکه تعمیرات لپ تاپ‌های دل می‌کردیم یه سری تجهیزات جانبی مثل هارد اکسترنال هم میفروختیم؛ البته اون موقع هاردهای اکسترنال مثل حالا نبودش که شسته و رفته آماده باشه توی جعبه، بلکه ما یه سری قاب‌ها یا کیس‌های مجزا داشتیم و یه سری هم هاردهای خام که اینا رو توی کیس‌ها قرار می‌دادیم و تبدیل به هارد اکسترنالش می‌کردیم.

خیلی از این هاردها در واقع هاردهای مشکل‌دار بعضی از لپ‌تاپ‌هایی بود که از لپ‌تاپ‌ها خارج می‌شد، سکتور صفرشون مشکل داشت و امکان نصب ویندوز روشون نبود، اما به عنوان یک ذخیره ساز میشد ازشون استفاده کرد.

هرچی ساعت کاری می‌گذشت خواب بیشتر به من فشار می آورد. من تقریبا حس و حال بیهوشی داشتم.

تو اواخر روز (عصر) بود که یک آقایی اومدش و تقاضای هارد اکسترنال کرد، ظرفیتش یادم نیست اما اون موقع فکر می‌کنم ظرفیت‌ها حول و حوش ۲۵۰ گیگ یا ۳۲۰ بود. من هم یکی از این هاردهایی که سکتور صفرش مشکل داشت رو تو یکی از این کیس‌ها قرار دادم و تحویل این آقا دادم.

یک ساعت بعد این آقا برگشت و گفتش که این هارد کار نمیکنه! قطعا ترافیک شب عید توی عصر خیلی بهش فشار آورده بود و من هم هارد رو گرفتم و یک هارد دیگه جایگزینش کردم و اشتباهم این بود که هارد رو تست نکردم و ظاهرا درست اتصال برقرار نشده بود و این آقا بار دوم مجدد بعد از یک ساعت به شرکت ما برگشت!

شما تصور کنید که یک نفر تو اون ترافیک شب عید دوبار رفته و برگشته به خاطر هارد اکسترنال! شما جاش بودین چیکار می‌کردین؟

من کاملا بهش حق میدم هر عکس العمل یا واکنشی نشون بده، به خاطر اینکه واقعا شرایط خیلی سختی براش رقم خورده بود و ایشون هم شروع کرد داد و بیداد کردن.

اصل داستان اینجاست که من انقدر تو اون لحظات خواب آلوده بودم که انگار توی دنیای دیگه بودم، یعنی مغزم کاملاً خاموش بود و این آدم داشت تو صورت من داد میزد با فاصله شاید ۱۰ سانت، و من به قول خارجیا به صورت پوکر فیس داشتم نگاهش میکردم انگار هیچ واکنشی نداشتم و این بیشتر عصبانیش می‌کرد، حس می‌کرد من اصلاً به حرفاش اهمیت نمیدم یا اصلا درکش نمی‌کنم و همینجوری صداش می‌رفت بالا و بالاتر، و من هم اصلا توی دنیای دیگه بودم، تا اینکه یکی از همکارا اومد ایشونو کشید کنار، براش آب آورد و مشکلشو حل کرد و این موضوع رفع و رجوع شد و رفت.

بعد از این داستان چیزی که من متوجه شدم این بود که شاید موضوع اصلی درک شدن و درک نشدن توسط اون فرد بوده، اون آدم شاید اگر از سمت من حس درک شدن رو می‌گرفت آروم‌تر می‌شد و این حسی که فکر می‌کرد من درکش نمی‌کنم بیشتر و بیشتر عصبیش می‌کرد. این راجع به همه آدمها صادق است، یعنی راجع به همکارامونم هم همین اتفاق ممکنه بیفته.

حالا سوال اصلی اینه که اصلاً به نظرتون من کار درستی کردم تو اون روز با اون شرایط فیزیکی رفتم سر کار؟ شما جای من بودین چیکار می‌کردید؟ مرخصی می‌گرفتین؟

فکر می‌کنم شاید بعضی وقتها کار نکردن بهتر باشه، جبران یه سری کارهای خطا خیلی سخت‌تر میشه، به قول معروف یه دیوونه یه سنگی میندازه ته چاه که صد تا عاقل نمی‌تونن درش بیارن.

تو رده‌های مدیریتی هم بعضی از مدیرها فکر می‌کنن همیشه باید یه تصمیمی بگیرن، در صورتی که بعضی وقتها تصمیم نگرفتن فکر می‌کنم بهتره، یا حداقل به تعویق انداختن تصمیم.

قطعاً تو این موضوع من مسئول بودم و من مقصر داستان بودم و همینجا مجدد از اون آقایی که نمی‌شناسمش عذرخواهی می‌کنم اما شما بودید چیکار می کردید؟ شما چه نتیجه‌ای از این داستان می‌گیرید لطفاً تو کامنت برام بگید.

داستان‌های_منابع_انسانی #داستان #منابع_انسانی #مقدمه #معرفی #علیرضا_کشتگر #ساختار_سازمانی #گریدینگ #شغل #شاغل #جذب #استخدام #رزومه #تحلیل_داده #مدیریت_عملکرد #نگهداشت #جبران_خدمات #حقوق #بیمه #آموزش #توسعه نگرش_سنجی #جامعه_پذیری

چشم ها را باید شست / جور دیگر باید دید

https://t.me/HRStoryIran/26

https://shenoto.com/album/podcast/260462/چشم-ها-را-باید-شست

 

داستان دوازدهم:

چشم ها را باید شست / جور دیگر باید دید

قبل از اینکه به داستان این هفته بپردازم باید عرض کنم تو این مدتی که این محتوا رو منتشر کردم خیلی از عزیزان لطف داشتند و به من دلگرمی می‌دادند و نقد و پیشنهادهای زیادی می‌دادند؛ یکی از نقدهای مهمی که بودش این بود که از کلمات انگلیسی کمتر استفاده کنم و به همین دلیل من به جای اپیزود از این به بعد از واژه قسمت استفاده خواهم کرد.

موضوع بعدی راجع به فلسفه تولید بود، که من مجدد یک توضیح کوچکی بدهم که این داستان‌های منابع انسانی صرفاً یک روایت از دیدگاه من است و ممکنه خیلی از عزیزانی که این محتوا رو می‌شنوند، خیلی با من همراه نباشند و زاویه دیدشون متفاوت باشه و اتفاقاً فکر می‌کنم همین نقطه مثبت کار باشه، همین که یک سری روایت‌ها ثبت بشه، حالا به صورت شفاهی یا مکتوب، و از زوایای دیگه‌ای همین روایت‌ها بررسی بشه، همین ثبت و ضبط شدنشون به نظرم ارزشمند خواهد بود، و در آینده با نگاه به این موضوعات شاید یک مسیر خوبی هم تو ذهن من، هم تو ذهن شنونده‌ها شکل بگیره.

خب بریم سراغ داستان امروز، داستان امروز برمی‌گرده به دوران کرونا.

کرونا دوران عجیبی بودش و ماها که اون دوران رو چند سال تجربه کردیم برامون دنیا یه جور دیگه بود. تو اون دوران من تو یک شرکتی کار می‌کردم که بعد از اینکه همه‌گیری ویروس کرونا خیلی جدی شد، بخش زیادی از کارمندها دورکار شدند. یعنی جنس کار شرکت به نحوی بود که امکان دورکاری به خیلی از کارمندها رو می‌داد.

از اون جهت که کار شرکت به صورت پروژه‌ای بود و هر چند ماه امکان داشت که پروژه جدیدی از کارفرمای جدید بگیره، مدام استخدام نیروهای جدید داشت.

اون موقع که کرونا به اوج رسید ما تقریبا تمام مصاحبه‌های شغلیمون رو به صورت غیرحضوری انجام دادیم و تمام فرآیند استخداممون هم به صورت غیرحضوری انجام شد.

و این به این معنی بودش که احتمالاً بعضی از افرادی که استخدام می‌شدن اصلاً به صورت حضوری توی شرکت نیومده بودند و از همون ابتدا به صورت دورکار از منزل کار رو شروع کرده بودند.

کمی که از کرونا گذشت کم کم علاقه به بازگشت به محیط کار هم از سمت شرکت و هم از سمت کارکنان دیده شد.

خیلی از شرکت‌ها به چند دلیل دلشون می‌خواست کارمنداشون برگردن سر کار، یه بخشش این بود که خیلی از مدیران ما توی ایران مدیران دیداری هستند؛ یعنی اینکه باید فرد رو ببینند، فرایند کار کردنش رو ببینند تا مطمئن بشن که اون فرد کار می‌کنه، یعنی خیلی نتیجه محور نیستند، بیشتر فرایند محور هستند.

از طرفی هم خیلی طبیعیه که تعهد و چسبندگی سازمانی افراد هم به نسبت توی دورکاری کمتر می‌شد و خب شرکت‌ها احساس خطر می‌کردند و تمایل داشتند که حتی الامکان کارمنداشون برگردن سر کار.

خیلی از کارمندان هم خودشون دوست داشتن دوباره به صورت حضوری تو شرکت حاضر باشند، چون بعد از یه مدت طولانی که توی محیط خونه بودن حالت‌های افسردگی بهشون دست می‌داد، یا بعضیاشون می‌گفتن که ما متوجه شدیم که ما همسر یا والد ۲۴ ساعته نیستیم، ما مثلاً یه همسر خوبه ۸ ساعته هستیم! تمرین نداریم برای اینکه بتونیم ۲۴ ساعته با همسرمون کنار هم باشیم و تعاملاتمون دچار چالش نشه!

به طبع این بازگشت پرسنل به کار یه سری ترسهایی هم با خودش به همراه داشت. کرونا بالاخره ۱۰۰% از بین نرفته بودش و فقط فروکش کرده بود، اما خوب کماکان خطرش بود.

برای اینکه افراد به محل کار برگردند، تو شرکت ما یه سری قوانین وضع شد، که یکیش داشتن آزمایش منفی از یک آزمایش‌گاه معتبر بودش.

قبل تر یادمه که افراد دلشون میخواست که آزمایششون مثبت بشه که بتونن دورکار بشن، اما وقتی این فرایندی که عرض کردم اتفاق افتاد یواش یواش آدم‌ها دنبال این بودند که آزمایششون منفی بشه و یادمه تو اون سال‌ها هزینه هنگفتی افراد برای آزمایش می‌دادند؛ خود من شاید در ماه حداقل دو بار آزمایش می‌دادم و بعد از یه مدتی هم آزمایش‌های سرپایی که می‌تونستیم از داروخانه تهیه بکنیم در دسترس بود که هر کسی خودش می‌تونست آزمایش بگیره. اما برای شرکت آزمایش معتبری که مهر آزمایشگاه خورده باشه نیاز بود.

همین جا پرانتز باز کنم از اینجای داستان اسم‌هایی که به کار می‌برم اسم مستعاره به خاطر اینکه حریم شخصی افراد حفظ بشه.

توی فرایند بازگشت پرسنل یک مهری خانمی بود که جز پرسنل تازه استخدام شرکت ما بود و ما اصلاً ایشونو ندیده بودیم و خب ایشونم به طبع لازم بود که آزمایش منفی کروناش رو جهت اومدن به صورت حضوری به منابع انسانی ارسال کنه.

وقتی جواب آزمایشگاه را ارسال کرد بچه‌های منابع انسانی دیدند که به جای اسم “مهری” توی برگه آزمایش خورده “مهدی” و یه حس مچ گیری به بچه‌ها دست داد که این احتمالاً آزمایش برادرشو برای ما فرستاده که دوباره هزینه آزمایش نکنه؛ برای همین باهاش تماس گرفتن که شما آزمایشت مشکل تایپی داره، و ایشون گفت بله، آزمایشگاه اشتباه زده و توضیح خواهم داد؛ و قرار شدش که قبل از اینکه وارد وارد واحد کاری خودش بشه به صورت حضوری بیاد در واحد منابع انسانی در خصوص این موضوع توضیح بده.

همکارای منابع انسانی هم همه آمادگی ذهنی داشتن که بتونن جلوی هرگونه به قول معروف دور زدن رو بگیرن.

صبح اون روزی که قرار بود ایشون بیادش دیدیم که آقا پسری وارد واحد منابع انسانی شد و خودشو مهری معرفی کرد تقریبا میتونم بگم که همه بچه‌ها انتظار همه چی رو داشتن غیر از مواجهه با همچین موضوعی! در واقع ایشون از نظر شناسنامه‌ای دختر بود اما از نظر روحی و احتمالا تا حدودی جسمی پسر بود و فقط صداش و لحنش کمی دخترونه بود، و کاملا با ظاهر پسرونه یعنی شلوار و پیرهن مردونه و با موهای کاملا کوتاه وارد منابع انسانی شد.

اون زمان هنوز زن-زندگی -آزادی اتفاق نیفتاده بود و توی شرکت ما هم خانم‌ها از پوشش شال و مانتو استفاده می‌کردند و خیلی شایع نبودش که خانمی بدون مانتو و شال باشه و ایشون کاملا با شلوار لی و یک پیراهن مردونه اومدش و گفت من مهری هستم و اونجا ما تازه متوجه شدیم که دلیلی که آزمایشگاه، مهدی تایپ کرده بودش چی بودش. بعد از اینکه این گفتگو رو ما داشتیم تا یکی دو روز توی واحد منابع انسانی به بهانه های مختلف بچه‌ها راجع به مهری یا مهدی گفتگو می‌کردند و موضوع براشون هم جدید بود، هم جالب بود، و من اونجا بود که فهمیدم که چقدر ما توی این جامعه‌مون با این پدیده غریبه‌ایم و اصلا نمیدونیم چه جوری با این افراد باید مواجه بشیم، چه برخوردی بکنیم؛ معمولاً آدما باهاشون برخورد عادی ندارن. این فقط راجع به این موضوع نیست، خیلی از موضوعات دیگه هم همینه، مثلاً من افرادی رو دیدم که با آدمای نابینا با طمانینه و بلند صحبت می‌کنن، انگار طرف ناشنواست!

فکر می‌کنم خبر خوب اینه که حداقل تو چند سال اخیر این افراد در جامعه ما تونستن راحت‌تر خودشونو بروز بدهند و فکر می‌کنم وظیفه ما هم هستش که این افراد رو به عنوان عضوی از جامعه بپذیریم و حق و حقوقشون رو محترم بشماریم و یاد بگیریم چگونه با اونا به صورت عادی.

داستان‌های_منابع_انسانی #داستان #منابع_انسانی #مقدمه #معرفی #علیرضا_کشتگر #ساختار_سازمانی #گریدینگ #شغل #شاغل #جذب #استخدام #رزومه #تحلیل_داده #مدیریت_عملکرد #نگهداشت #جبران_خدمات #حقوق #بیمه #آموزش #توسعه نگرش_سنجی #جامعه_پذیری

مرا به خیر تو امید نیست، شر مرسان

https://t.me/HRStoryIran/22

https://shenoto.com/album/podcast/258083/مرا-به-خیر-تو-امید-نیست،-شر-مرسان

داستان نهم:

مرا به خیر تو امید نیست، شر مرسان

بعضی وقت ها توی شرکت برنامه هایی برای افزایش روحیه و ایجاد شور و هیجان و شادی برگزار میکنم.

یک بار برای جشن سالگرد شرکت تصمیم گرفتم از کارکنانی که ساز میزندن یک تیم موسیقی ایجاد کنم و اجرای موسیقی در جشن سالگرد داشته باشیم.

در ابتدا ایده خوبی بنظر میرسید اما اجرای یک ایده خوب و ساده  به همین سادگی نیست، وقتی چند نفر نوازنده از بین کارکنان داوطلب این کار شدند، برای تمرین برنامه ریزی کردیم.

تا قبل از تمرین موسیقی، همکاران نوازنده فقط در جایگاه همکاری با هم ارتباط داشتند اما با آغاز تمرینات جایگاه ها کمی تفاوت کرد و علاوه بر همکار، که البته همین همکاران هم از بخش های مختلفی بودند و شاید تجربه مستقیم تعامل با هم را نداشتند، در فضای تمرین با هم تعامل جدیدی را تجربه میکردند.

از آنجائیکه هر نوازنده ساز تخصصی خود را داشت، اگر فرد دیگری در خصوص نحوه نواختن اظهارنظری میکرد، با مقاومت طرف مقابل روبرو میشد و میشنید که تو ساز خودت را بزن و به ساز من کاری نداشته باش.

کم کم تعاملات به سمت چالش میرفت و اگر در تمرینات خودم حضور نداشتم حتما تمرین به چالش کشیده میشد.

بعد از اینکه چند قطعه آماده شد و قرار شد بر روی سیستم صوتی کار کنیم، باز هم چالش جدیدی آغاز شد که اگر برای ساز فلانی که صدای کمتری داره میکروفون و بلندگوی قوی میگذارید برای ساز من هم باید مثل همان میکروفون و بلندگو را بگذارید. انگار افراد به جای تیم بود با هم رقابت میکردند و کلی انرژی از من گرفته میشد تا بتوانم این حس تیم بودن را در آنها نهادینه کنم و بدانند که در نهایت شنونده یک موسیقی واحد ناشی از خروجی کار خواهد شنید. و اصلا هدف از تشکیل این گروه موسیقی این است که هم شما نوازندگان و هم بقیه همکاران بعنوان شنوندگان در جشن سالگرد تاسیس، لذت ببرید و خوشحال شوید نه اینکه با یکدیگر درگیر شوید.

داشت هدف گم میشد و اگر حواسم نبود نه تنها اتفاق خوبی نمی افتاد که ممکن بود کدورتی بین همکاران اتفاق بیفتد.

یا یک نمونه دیگری که در شرکت در همین فضا تجربه کردم، برگزاری مسابقات ورزشی مثلا پینگ پنگیا فوتبال دستی  بود. در مسابقات برخی افراد دسته فوتبال دستی را میچرخاندند و برخی بصورت حرفه ای فقط به حرکت مچ، به توپ ضربه میزدند، همکاری داشتیم که بازی خوبی در فوتبال دستی میکرد و حرفه ای بود، در حین مسابقه حریف شروع به چرخاندن دسته کرد و ایشان اعتراض کردند که این غیر قانونی است، من بعنوان برگزار کننده میدانستم که خیلی از همکاران حرفه ای نیستند و به این نحوه لذت بازی از اکثریت سلب میشد، برای همین گفتم قانون مسابقات ما چرخش آزاد است. و در یکی از مسابقات که فرد حرفه ای به دلیل چرخش دسته تحت فشار بود بازی را رها کرد و رفت. یعنی هدف بازی ها ایجاد روحیه و شادی بود اما منجر به کدورت شد. و این از عدم تبین درست هدف مسابقات توسط من بود که نتوانسته بودم بین کارکنان جا بندازم که ما برای رقابت و قهرمانی مسابقه نمیدهیم، ما برای رفاقت و افزایش تعاملات غیررسمی مسابقه برگزار میکنیم.

تمام این موارد برای من نشان هایی از کمبود مهارت های ارتباطی در افراد و البته توجه به ریزه کاری هایی در اجرای فعالیت های فوق برنامه در شرکت است که برخی اوقات دقیقا نتیجه معکوس اتفاق می افتد.

هر چه شرایط اجرای برنامه ها برای افراد شفاف شود و اهداف برگزاری برایشان توضیح داده شود، احتمال شکست کمتر خواهد بود.

#داستان‌های_منابع_انسانی #داستان #منابع_انسانی #مقدمه #معرفی #علیرضا_کشتگر #ساختار_سازمانی #گریدینگ #شغل #شاغل #جذب #استخدام #رزومه #تحلیل_داده #مدیریت_عملکرد #نگهداشت #جبران_خدمات #حقوق #بیمه #آموزش #توسعه نگرش_سنجی #جامعه_پذیری